گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

کسی به زیر فلک دست بر قضا دارد

که اعتکاف به سر منزل رضا دارد

مریض شوق کی اندیشهٔ دوا دارد

شهید عشق کجا فکر خون بها دارد

به دور لعل می‌آلود دوست دانستم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵

 

جهان عشق ندانم چه زیر سر دارد

که زیر هر قدمی یک جهان خطر دارد

دریده تا نشود پرده‌ات نمی‌دانی

که حسن پرده‌نشینان پرده در دارد

ز روی و موی بتان می‌توان یقین کردن

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

کسی ز فتنهٔ آخر زمان خبر دارد

که زلف و کاکل و چشم تو در نظر دارد

نه دیده از رخ خوب تو می‌توان برداشت

نه آه سوختگان در دلت اثر دارد

نه دل از طره خم برخمت توان برکند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹

 

گهی به دیر و گهی جلوه در حرم دارد

ندانم این چه جمال است کان صنم دارد

کسی است صاحب بخت بلند و عمر دراز

که دست بر سر آن زلف خم به خم دارد

حیات بخشد اگر خاک مقدمش نه عجب

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱

 

کسی که در دل شب چشم خون فشان دارد

بیاض چهره‌اش از خون دل نشان دارد

ز پرده راز دلم عشق آشکارا کرد

که شعله را نتواند کسی نهان دارد

به سختی از سر بازار عشق نتوان رفت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱

 

شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد

دماغ جان مرا تا سحر معطر کرد

خیال دانهٔ خال مهی اسیرم ساخت

که صید مرغ دل از جعد دام گستر کرد

شهید خنجر مژگان شاهدی شده‌ام

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

ز اختران جگرم چند پر شرر ماند

خدا کند که نه خاور نه باختر ماند

ز شام گاه قیامت کسی نیندیشد

که در فراق تو یک شام تا سحر ماند

ز سر پرده غیب آن کسی خبردار است

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند

که با وجود تو عشاق نقش دیوارند

چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم

که پیش روی تو گل های گلستان خوارند

با خلد خواندمان شیخ شهر و زین غافل

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند

عجب خیال خوشی کرده‌ام، خدا بکند

سزای مردم بیگانه را دهم روزی

که روزگار تو را با من آشنا بکند

خبر نمی‌شوی از سوز ما مگر وقتی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶

 

دلا موافق آن زلف عنبرافشان باش

سیاه روز و سراسیمه و پریشان باش

به معنی ار نتوانی به رنگ یاران شد

برو به عالم صورت، شبیه ایشان باش

بخر به جان گران مایه وصل جانان را

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸

 

دلا مقید آن گیسوان پرچین باش

در این دو سلسله خاقان چین و ماچین باش

غلام خواجه عنبرفروش نتوان شد

اسیر حلقهٔ آن چین زلف مشکین باش

چو شاهدان شکرخنده در حدیث آیند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

 

نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش

نه تاب آن که بپیچم به عنبرین رسنش

به خون دیده نشانده‌ست گل‌رخی ما را

که گل نشسته به خون از لطافت بدنش

بتی دریده به تن جامهٔ صبوری من

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

چه غنچه‌ها که نپرود باغ نسرینش

چه میوه‌ها که نیاورد سرو سیمینش

چه فتنه‌ها که نینگیخت چشم پرخوابش

چه حلقه‌ها که نیاویخت زلف پرچینش

چه دانه‌ها که نپاشید خال هندویش

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵

 

خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش

پس از پیاله ببوسد دهان دل خواهش

به چشم عشوه‌گرش یارب آفتی مرساد

که خوش دلم ز نظرهای گاه و بی گاهش

اسیر گشته دلم رد چه زنخدانی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

شبان تیره به سر وقت چشم جادویش

چنان برو که نیفتی ز طاق ابرویش

یکی فتاده به زنجیر زلف مشکینش

یکی دویده به دنبال چشم آهویش

یکی سپرده تن سخت را به هجرانش

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم

که با وجود می از قید هر غمی جستم

اگر به یاد سلیمان همیشه دستی داشت

من از لب تو سلیمان باده بر دستم

گهی ز نرگس مستانهٔ تو مخمورم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲

 

به حلقهٔ سر زلف تو پای‌بند شدم

میان حلقهٔ عشاق سربلند شدم

کمند زلف تو سر حلقهٔ نجات من است

که رستم از همه تا صید این کمند شدم

چه حالتی است به چشمان مردم افکن تو

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

به بوسه‌ای ز دهان تو آرزومندم

فغان که با همه حسرت به هیچ خرسندم

تو از قبیله خوبان سست پیمانی

من از جماعت عشاق سخت پیوندم

برید از همه جا دست روزگار مرا

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴

 

گرفته تا ره بغداد ماه نوسفرم

هزار دجله به یک‌دم گذشته از نظرم

چه قطره‌ها که دمادم نریخت از مژه‌ام

چه شعله‌ها که پیاپی نخاست از جگرم

زمین به زلزله از سیل اشک خانه کنم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵

 

به جلوه کاش درآید مه نکوسیرم

که آفتاب نتابد مقابل قمرم

ز کار خلق به یک باره پرده بردارند

اگر ز پرده درآید نگار پرده‌درم

اگر به چشم درستی نظر کند معشوق

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode