گنجور

 
فروغی بسطامی

گرفته تا ره بغداد ماه نوسفرم

هزار دجله به یک‌دم گذشته از نظرم

چه قطره‌ها که دمادم نریخت از مژه‌ام

چه شعله‌ها که پیاپی نخاست از جگرم

زمین به زلزله از سیل اشک خانه کنم

فلک به غلغله از برق آه شعله ورم

چه شد خلیل که واله شود ز آتش من

کجاست نوح که حیرت برد ز چشم ترم

شب فراق بود تا ز هستیم اثری

اثر نمی‌کند این ناله‌های بی‌اثرم

دلی ز سنگ به آن سرو سیمبر دادند

که حاصلی ندهد گریه‌های بی‌ثمرم

به شام تیرهٔ هجران چه کار خواهم کرد

که هیچ کار نیاید ز نالهٔ سحرم

مگر پیامی از آن ماه می‌رسد امشب

که آب دیده ز شادی رسید تا کمرم

من از نهایت بیداد دوست می‌ترسم

که داد دل رسد آخر به شاه دادگرم

ابوالمظفر منصور ناصرالدین شاه

که داده نام خوشش بر معاندین ظفرم

فروغی آن مه تابان چنان طلوعم داد

که آفتاب صفت در زمانه مشتهرم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم

به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم

نمی‌شناسم خود را که من کیم به یقین

از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم

عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه

[...]

انوری

ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا

چرا چنین ز نسیم صبات بی‌خبرم

به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد

خرد به باغ سخن بی‌شکوفهٔ هنرم

به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی

[...]

خاقانی

جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

به سوی این دو یگانه به موصل و شروان

دلی است معتکف و همتی است برحذرم

هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا

[...]

ظهیر فاریابی

چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم

مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم

بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت

ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم

مرا به شادی رویش به سینه باز آمد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه