گنجور

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

نقاب سنبل تر برشکن تجلّی را

بسوز زآتش عارض حجاب تقوی را

به باد رایحهٔ زلف عنبرین برده

هزار دفتر تعلیم و درس و فتوی را

تسلی دل عاشق به جز جمال تو نیست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

مران به عنف خدا را ز آستانه مرا

مکش به تیغ جدایی به هر بهانه مرا

نخست طایر گلزار قدسیان بودیم

محبت تو جدا کرد از آشیانه مرا

مقیم صومعه بودم به عالم لاهوت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

 

مهوَّسان ز پی خاطر مهوِّس ما

به ذکر دوست مزیّن کنید مجلس ما

خیال آن رخ رشک پری و غیرت حور

برون نمی‌رود از سینهٔ مسَوِّس ما

نهال قامت و چشم تو باغبان چون دید

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

نهان که می‌کند این درد آشکارهٔ ما

که راست چاره که از دست رفت چارهٔ ما

هزار کوه بلا بر دلم فرود آمد

زهی تحمّل سنگین دل چو خارهٔ ما

نگار ما به کنار آمد و کناره گرفت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

چو فیض ابر به نم لاله را کلاه بشست

بنفشه تازه شد و طرّه دوتاه بشست

کف سحاب چو سقّا گلاب زن برداشت

ز خاک غالیه گون چهره گیاه بشست

بیا بیا که گر از عشق توبه می کردم

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

دلم فریفتهٔ آن شمایل عربی‌ست

که شکل و شیوه او را هزار بوالعجبی‌ست

خیال لعل لبش در درون سینه من

چو باده در دل پر خون شیشهٔ حلبی‌ست

بکشت فتنهٔ چشمش مرا و می‌بینم

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

بیا که بوی ریاحین دمید و گل بشکفت

صبا به زلف معنبر بساط سبزه برفت

به باغ نرگس مخمور جام جم برداشت

به بزم گاه چمن لاله پر ، پیاله گرفت

صبا به دست سحر گه به نوک نیزه خار

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

صبا حکایت زلف مرا پریشان گفت

سیاهکاری شوریده باز نتوان گفت

خط غبار که تعلیق ثلث عارض تست

محققش بتوان نسخ خط ریحان گفت

نسیم طرهّ سنبل به هم برآمده یافت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

خیال ابرویت ار سجده می کنم پیوست

خیال کج نرود طین سر خیال پرست

نظر به چشم تو گفتم مگر نظر دارم

خیال چشم تو بر گوشه نظر بنشست

سواد خامه پرگار گردش قمری

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

دلا بپرس که آن روشنی دیده کجاست

بهارخرم و آن سرو سر کشیده کجاست؟

برو به باغ طراوت ز باغبان و بپرس

که از درخت تو ان میوه رسیده کجاست؟

دلم رمیده شد از دست دوستان عزیز

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

قد چو سرو تو بر جویبار دیده ماست

غبار راه تو بر رهگذار دیده ماست

به آرزوی لبت خون گرفت خانه چشم

خیال لعل تو گلشن نگار دیده ماست

چو نرگسی که دمد بر کنار چشمه آب

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

مپیچ در سر زلفش که سر به سر سوداست

مرو به جانب کویش که در به در غوغاست

دلا ز عشوه چشمش به گوشه ای بنشین

که چشم فتنه کنش دیده ای که عین بلاست

هزار نقش خیال قدت بر آب زدم

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

خط تو دایره ماهتاب را بگرفت

به باغ عارض تو سبزه آب را بگرفت

ستاره چشم سر طرّه قمر پوشید

به زیر سایه شب آفتاب را بگرفت

به شب ، جمال تو، گفتم ببینم اندر خواب

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

اگر چه خرد شناس و مبصّرم به حدیث

به خورده دهنت ره نمی برم به حدیث

خیال سرو قدت را خیال ها بستم

سخن دراز شد و من مقصّرم به حدیث

خیال حسن تو صورت نمی توانم بست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

به جرعه ای که ز جام جهان نما بخشند

کرشمه ایست که صد جام جم به ما بخشند

نصیبه ای به گدایان مگر حواله شود

در ان مقام که صد گنج بی بها بخشند

به تیغ غمزه ی خوبان بنه سر تسلیم

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

مگر چو دردکشان جام بی ریا بخشند

زکاس لَم یَزلی جرعه ای به ما بخشند

قتیل عشق شو ای جان که مر ترا روزی

زنوش داروی نوشین لبان شفا بخشند

دوای درد، طبیبان عشق می دانند

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

نگار من همه آیین دلبری دارد

ولی زعاشق بیچاره دل بری دارد

لبش به بوسه گر اب حسات می بخشد

به غمزه شیوه ی جور و ستمگری دارد

چنانکه در رخ او آیت ید بیضاست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

مرا زمانه زخاک درت جدا مکناد

رقیب را به سر کویت آشنا مکناد

به غیر دیده ی پاک بلند منظر من

کسی نظاره ی آن سرو گل قبا مکناد

به بوی زلف تو مشک خطا همی جستم

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

بیا بیا که در این خطهٔ خراب‌آباد

نگشت بی‌تو دمی این دل خراب آباد

گره زن آن زلف بنفشه بر لاله

که کار بسته ی من جز بدان گره نگشاد

چو لاله صرف مکن با پیاله حاصل عمر

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

مرا هوای تو هرگز زسر به در نرود

خیال چشم سیاه تو از نظر نرود

سرم به پای مزن گر بر آستانهٔ تست

که گر سرم برود عشق تو ز سرنرود

به باغ اگر دگران میل و جانبی دارند

[...]

ابن حسام خوسفی
 
 
۱
۲
۳