گنجور

 
ابن حسام خوسفی

نگار من همه آیین دلبری دارد

ولی زعاشق بیچاره دل بری دارد

لبش به بوسه گر اب حسات می بخشد

به غمزه شیوه ی جور و ستمگری دارد

چنانکه در رخ او آیت ید بیضاست

فریب نرگس او سحر سامری دارد

چو من رقیب گر آشفته و پریشان است

عجب مدار که او چشم بر پری دارد

خیال روی بتان می پرستد ابن حسام

مگر طریق و ره و رسم آزری دارد