حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳
اگر به لطف بخوانی مَزید الطاف است
وگر به قهر برانی درون ما صاف است
بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است
ز چشم عشق توان دید روی شاهد غیب
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۷
من و صلاح و سلامت؟ کَس این گمان نَبَرَد
که کَس به رِندِ خرابات، ظَنِّ آن نَبَرَد
من این مُرَقَّعِ دیرینه، بَهرِ آن دارم
که زیرِ خِرقه کِشَم مِی، کسی گمان نَبَرَد
مَباش غَرّه به عِلم و عمل، فقیه! مُدام
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۳
صبا به مقدم گل راح روح بخشد باز
کجاست بلبل خوشگوی؟ گو برآر آواز!
چه حلقهها که زدم بر در دل از سر سوز
به بوی روز وصال تو در شبان دراز
دلا! ز هجر مکن ناله، زان که در عالم
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۵
به جد و جهد چو کاری نمیرود از پیش
به کردگار رها کرده به مصالح خویش
به پادشاهی عالم فرو نیارد سر
اگر ز سِرِّ قناعت خبر شود درویش
بنوش باده که قَسّام صُنع قسمت کرد
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۳
ببین هلالِ محرّم بخواه ساغر راح
که ماه اَمن و اَمان است و سال صلح و صلاح
نزاع بر سر دنیای دون گدا نکند
به پادشه بِنه ای نور دیده کوی فلاح
عزیز دار زمانِ وصال را، کـآن دَم
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۶
به فر دولت گیتی فروز شاه شجاع
که با کسم نبود بهر مال و جاه نزاع
بیار می که چه خورشید مشغل افروزد
رسد به کلبه درویش نیز فیض شعاع
صراحتی و حریفی خوشم زدنیا بس
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۴
مباد کس چو من خسته مبتلای فراق
که عمر من همه بگذشت در بلای فراق
غریب و عاشق و بیدل غریب و سرگردان
کشیده محنت ایام و داغهای فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۶
بیار باده و بازم رهان ز مخموری
که هم به باده توان کرد دفع رنجوری
به هیچ وجه نیابد چراغ مجلس انس
مگر به روی نگار و شراب انگوری
به سحر غمزه فتان هیچ غره مباش
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶۰
تنم ز رنج فراوان همی نیاساید
دلم از انده بی حد همی بفرساید
ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا
از این و آنچه غمی پیش چشم نگراید
که گر ببیند بدخواه من مرا روزی
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶۱
صباح جمعه بد و سادس ربیع نخست
که از دلم رخ آن ماهروی شد زائل
بسال هفتصد و شصت و چهار از هجرتگ
چو آب گشت بمن حل حکایت مشکل
دریغ و درد و تاسف کجا دهد سودی
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶۴
ز دل بر آمدم و کار بر نمیآید
ز خود برون شدم یار در نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف درازت به سر نمیآید
بَسَم حکایت دل هست با نسیم سحر
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۷۱
ز چشم بد رخ خوب تو را خدا حافظ
که کرد جمله نکویی به جای ما حافظ
بیا که نوبت صلح است و دوستی و صفا
که با تو نیست مرا جنگ و ماجرا، حافظ
به زلف و خال بتان دل مبند دیگربار
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۷۵
نصیبِ من چو خرابات کرده است اِله
در این میانه بگو، زاهدا! مرا چه گناه؟
کسی که در ازلش، جام مِیْ نصیب افتاد
چرا به حشر کنند، این گناه از او در خواه؟
بگو به زاهدِ سالوسِ خرقهْ پوشِ دو رُوی:
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۷۹
فساد چرخ نبینیم و نشنویم همی
که چشمها همه کور است و گوشها همه کر
بسا کسا که مه و مهر باشدش بالین
به عاقبت ز گل و خشت باشدش بستر
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸۰
ز خواب مستی دوشین چو دیده بگشودم
سفیدهدم که شدم محرم سرای سرور
به عزم آن که کنم توبه از محبت غیر
شنیدم آیت توبوا الی الله از لب حور
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸۹
حکیم فکر من از عقل کرد دوش سؤال
که ای یگانهٔ الطاف خالق رحمان
کدام گوهر نظم است در جهان که از او
شکست قیمت بازار لؤلؤ عمان
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹۰
به روز کاف و الف، از جمادی الاولی
به سال ذال و دگر نون و حا، علیالاطلاق
خدایگان سلاطین مشرق و مغرب
خدیو کشور عفو و کرم به استحقاق
سپهر حلم و حیا، آفتاب جاه و جلال
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۱۸ - در اصل از آن عبدالمجید تبریزی شاعر پیشکسوت حافظ
اگر ز کوی تو بویی به من رساند باد
به مژده جان و جهان را به باد خواهم داد
اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من
غباری از من خاکی به دامنت مرساد
چه در به روی من ای نور دیده در بستی
[...]