گنجور

 
حافظ

ز چشم بد رخ خوب تو را خدا حافظ

که کرد جمله نکویی به جای ما حافظ

بیا که نوبت صلح است و دوستی و صفا

که با تو نیست مرا جنگ و ماجرا، حافظ

به زلف و خال بتان دل مبند دیگربار

اگر بجستی از این بند و این بلا، حافظ

اگرچه خون دلت خورد لعل من، بستان

به کام دل ز لبم بوسه خون‌بها، حافظ

بیا بخوان غزلی تازه‌تر ز آب حیات

که شعر توست فرح‌بخش و جان‌فزا، حافظ

سحرگهی که چو رندان بنالی از سر درد

به کار من کنی آن‌دم یکی دعا، حافظ

تو از کجا و امید وصال او ز کجا

به دامنش نرسد دست هر گدا، حافظ

چو ذوق یافت دل من به ذکر آن محبوب

مراست تحفه‌ی جان‌بخش و غم‌زدا، حافظ

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فیض کاشانی

ز مکر و کید اعادی تو را خدا حافظ

ز حادثات نگهبان و از بلا حافظ

وجود تست سبب آسمان و غبرا را

همیشه باد وجود تو را خدا حافظ

به تو ملائک هفت آسمان بود محفوظ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
قصاب کاشانی

به هر کجا که روی باشدت خدا حافظ

بود همیشه تو را ز آفت سما حافظ

به هر اراده که داری رسی به مطلب دل

ز هر دلی گذری گرددت دعا حافظ

اگرچه گل ز نسیم صبا خطر دارد

[...]

صغیر اصفهانی

مگر خبر شده زین جشن جان فزا حافظ

که نظم خویش فرستاده با صبا حافظ

صغیر یافت که دارد چه مدعا حافظ

اگر طلب کند انعامی از شما حافظ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه