ز چشم بد رخ خوب تو را خدا حافظ
که کرد جمله نکویی به جای ما حافظ
بیا که نوبت صلح است و دوستی و صفا
که با تو نیست مرا جنگ و ماجرا، حافظ
به زلف و خال بتان دل مبند دیگربار
اگر بجستی از این بند و این بلا، حافظ
اگرچه خون دلت خورد لعل من، بستان
به کام دل ز لبم بوسه خونبها، حافظ
بیا بخوان غزلی تازهتر ز آب حیات
که شعر توست فرحبخش و جانفزا، حافظ
سحرگهی که چو رندان بنالی از سر درد
به کار من کنی آندم یکی دعا، حافظ
تو از کجا و امید وصال او ز کجا
به دامنش نرسد دست هر گدا، حافظ
چو ذوق یافت دل من به ذکر آن محبوب
مراست تحفهی جانبخش و غمزدا، حافظ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مکر و کید اعادی تو را خدا حافظ
ز حادثات نگهبان و از بلا حافظ
وجود تست سبب آسمان و غبرا را
همیشه باد وجود تو را خدا حافظ
به تو ملائک هفت آسمان بود محفوظ
[...]
به هر کجا که روی باشدت خدا حافظ
بود همیشه تو را ز آفت سما حافظ
به هر اراده که داری رسی به مطلب دل
ز هر دلی گذری گرددت دعا حافظ
اگرچه گل ز نسیم صبا خطر دارد
[...]
مگر خبر شده زین جشن جان فزا حافظ
که نظم خویش فرستاده با صبا حافظ
صغیر یافت که دارد چه مدعا حافظ
اگر طلب کند انعامی از شما حافظ
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.