گنجور

 
حافظ

اگر ز کوی تو بویی به من رساند باد

به مژده جان و جهان را به باد خواهم داد

اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من

غباری از من خاکی به دامنت مرساد

چه در به روی من ای نور دیده در بستی

دگر جهان در شادی به روی من نگشاد

خیال روی توام دیده می‌کند پُر خون

هوای زلف توام عمر می‌دهد بر باد

نه در برابر چشمی نه غایب از نظرم

نه یاد می‌کنی از من، نه می‌روی از یاد

به جای طعنه اگر تیغ می‌زند دشمن

ز دوست دست نداریم، هر چه باداباد

ز دست عشق تو عبدالمجید جان نبرد

که جان ز محنت شیرین نمی‌برد فرهاد

 
 
 
منتسب به هر دو سخنور
عبدالمجید تبریزی
عبدالمجید تبریزی

ز دست عشق تو جان را نمی­‌برد حافظ

که جان زِ محنت شیرین نمی­‌برد فرهاد

حافظ

همین شعر » بیت ۷

ز دست عشق تو عبدالمجید جان نبرد

که جان ز محنت شیرین نمی‌برد فرهاد

این شعر در اصل از آن عبدالمجید تبریزی (تولد حوالی ۶۹۹ قمری، وفات ۷۵۷ تا ۷۶۸ قمری) است که در بعضی نسخه‌ها و تصحیح‌های دیوان حافظ از آن جمله در حافظ شاملو آمده است.

رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه