گنجور

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - در تهنیت ولادت دو فرزند ملک اتسز

 

بر آمد ز چرخ معالی دو اختر

فزون گشته در عقد شاهی دو گوهر

از این هر دو گوهر هدی شد مزین

وزین هر دو اختر جهان شد منور

بیفزود در نسل خوارزمشاهی

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - در مدح اتسز

 

جهان ظفر پادشا بو المظفر

که رایت اسلام ازو شد مظفر

سپهدار اسلام ، اتسز ، که نامش

بیافزود آرایش مهر و منبر

خداوند دین و خداوند دولت

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح اتسز

 

زهی! لشکرت کوه و صحرا گرفته

سپاه تو پستی و بالا گرفته

زبیم حسام چو آب تو آتش

وطن در دل سنگ خارا گرفته

عنان تو جاه مجره ربوده

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۹۶ - نیز در مدح ملک اتسز گوید

 

هدی را ز سر تازه شد روزگاری

پدیدد آمد اسلام را کار و بار ی

بشاه جهانگیر اتسز ، که گیتی

ندید و نبیند چنو شهریاری

نه چون او در ایوان بخشش جوادی

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۱۵ - قطعۀ مصنوع

 

بعلم نظیرش نیابی بهمت

بگیتی مثالش نیابی بحکمت

مقدم بدانش ، ممیز ببخشش

مظفر بکوشش ، موفر بخدمت

ز زمزم حلاوت چشاند بسیرت

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۲۶ - نیز در حق ملک اتسز

 

شها ، دست و تیغت در ایوان و میدان

یکی زر فشاند، یکی سرفشاند

شمال سحرگاه الطاف برت

گل باغ آمال را بشکافند

سرشک سحاب کف در فشان

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۳۷ - در جواب ادیب صابر بن اسمعیل ترمذی

 

جواب کریم جمال خراسان

رسید و بدان انس جان می فزاید

ز هر خط او اندهی می گریزد

ز هر لفظ او مشکلی می گشاید

بسی مهتری کرد در لفظ و معنی

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۵۹ - هم در حق شمس الدین

 

اجل شمس دین ، ای بچشم عنایت

شده حال آزادگان را ملاحظ

نه ایام را جز شعار تو زینت

نه اسلام را جز جوار تو حافظ

بر جود تو ما حضر جود حاتم

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۷۶ - در وصف قصر خوارزمشاه اتسز

 

زهی ! قصر خوارزمشاهی ، که دولت

ندارد مگر سوی او رخ نهاده

ز سقفش ستاره بعبرت بمانده

ز وهمش زمانه بحیرت فتاده

چو او چشم گردون بخوبی ندیده

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۸۳ - در حق فخر الدین

 

اجل فخر دین ، ای کریم جهان

ترا داد یزدان همه جاه هستی

بفضل و کرم دست گیرم ، که در غم

مرا کشت اندیشهٔ تنگ دستی

بود هیچ آیا که ما خادمان را

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۹۸ - در حق ملک اتسز

 

سرای ترا ، شهریارا ، ز نزهت

بهر گوشه صد بوستانست گویی

بروزی رسند از در او خلایق

در او در آسمانست گویی

وطواط
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۹ - در مدح ملک نصرة الدین علی بن هارون

 

ز عشق نگاری شدم مست و مجنون

که باشد سر زلف زنجیر میگون

بزنجیر میگون او بسته گشتم

چو مست از می و چون بزنجیر مجنون

نگاری که . . . بر قد و خدش

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - در مدح فضل بن عمران

 

حکیم و کریم آمدند از دو عمران

کلیم خدا و کریم خراسان

عنایت گر دین یزدان که در دین

صلابت نماید چو موسی بن عمران

سرافراز فضل بن عمران که دارد

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹ - در مدح فخرالدین احمد

 

سپاس از خداوند بیمثل و بیچون

که با طالع سعد و با بخت میمون

خداوند را دیدم و روز بر من

بدیدار میمون او شد همایون

اجل فخر دین احمد آن صدر دنیا

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - در مدح دهقان غازی

 

سپهر برین را همه بر سرفرازی

شد از همت و قدر دهقان غازی

کنون همچو بازیگران گاه کشتن

کند همتش را همی بندبازی

بود کهتری آرزو مهتران را

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در هجو قوامی

 

قوامی بگو از دل سهل و ساده

که با ماده نری و با نر ماده

بداد و به . . . اد است میل تو لیکن

به دادن سواری به گادن پیاده

چو بز . . . ن بصحرا نهی وقت دادن

[...]

سوزنی سمرقندی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

بدیدم جهان را نوایی ندارد

جهان در جهان آشنایی ندارد

بدین ماه زرینش در خیمه منگر

که در اندرون بوریایی ندارد

به عمری از آن خلوتی دست ندهد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

چو کاری ز یارم همی برنیاید

چو نوری به کارم همی درنیاید

چه باشد که من در غم او سرآیم

چو بر من غم او همی سرنیاید

ولیکن همین غم به آخر که با این

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

ز عهد تو بوی وفا می‌نیاید

که از خوی تو جز جفا می‌نیاید

جهانیست حسنت که جز تخم فتنه

بر آن آب و خاک و هوا می‌نیاید

مگر بر کجا آمد آسیب هجرت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

بیا تا ببینی که من بر چه کارم

نیایی میا برگ این هم ندارم

به جانی که بی‌تو مرا می‌برآید

چه باید جهانی به هم برنیارم

دلی دارم آنجا نه بی پای مردم

[...]

انوری
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۳۹
sunny dark_mode