گنجور

 
وطواط

بر آمد ز چرخ معالی دو اختر

فزون گشته در عقد شاهی دو گوهر

از این هر دو گوهر هدی شد مزین

وزین هر دو اختر جهان شد منور

بیفزود در نسل خوارزمشاهی

دو مقبل ، دو مقصد ، دو سرور ، دو اختر

دو بحر مکارم ، دو چرخ مناقب

دو گرد سپه کش ، دو شیر دلاور

دو شمع سعادت ، که از نور ایشان

زیاده شد آرایش هفت کشور

یکی را عنایات افلاک همره

یکی را سعادت ایام همبر

زمانه یکی را محب و موافق

ستاره یکی را مطیع و مسخر

یکی همچو شمس از قبایح منزه

یکی همچو عقل از معایب مطهر

از این عیش احباب گشته مصفا

وزان عمر حساد گشته مکدر

چو جد و پدر هر دو ملک و دولت

چو شمس و قمر هر دو در جاه و مفخر

از آن اصل طاهر چنین نسل زاید

که آید زپشت غضنفر غضنفر

بجز در نیابند از موضع در

بجز زر نبینند از معدن زر

دو فرزند از روی صورت و لیکن

ازیشان هراس عدو رادو لشکر

چنان گشت خواهند در صف کینه

زپیکان ایشان بترسد دو پیکر

نبودست زین رو ز موسی و هارون

بعالم درون مثل این دو برادر

ز اولاد خوارزمشه صحن گیتی

نخواهد تهی گشت تار و زمحشر

خداوند خوارزمشاهست شاهی

که از مردی و مردمی شد مصور

یکی عالمی گشت اندر بزرگی

که در جنب او هست عالم محقر

چهارند ابنای او هم بدان سان

که ارکان عالم چهارند یکسر

بحلم و بحیله ، بیمن و بکینه

چو خاکند و بادند و آبند و آذر

سرافراز ایل ارسلان و سلیمان

که هستد شاهنشه گاه و افسر

گزین تقل تز سن ، ستوده و طاحون

که این تخمه باشد بدیشان مطهر

همه ملک را مستحقند و لایق

همه تاج را مستحقن و در خور

بحیرت ز الفاظشان در و لؤلؤ

بغیرت ز اوصافشان تنگ شکر

برین چار صفدر ، کاندر معالی

چو ایشان نیاورد ایام دیگر

تفاخر نمایند دین الهی

تظاهر فزایند شرع پیمبر

کسی را که اولاد زین گونه باشد

بود ملک در خاندانشان مقدر

الا تا بود اجتماع دو مردم

الا تا بود اقتران دو اختر

باولاد او باد عالم مزین

باخبار او باد گیتی معطر

بماناد خوارزم شه تا قیامت

بر احباب میمون ، بر اعدا مظفر