گنجور

 
سوزنی سمرقندی

قوامی بگو از دل سهل و ساده

که با ماده نری و با نر ماده

بداد و به . . . اد است میل تو لیکن

به دادن سواری به گادن پیاده

چو بز . . . ن بصحرا نهی وقت دادن

چو خر . . . ر بینی ز پس ایستاده

کند . . . ر خر . . . نت را بر بدانسان

که آسان شود خر بز اندر فتاده

پی . . . ر ساده زنخ . . . ن خود را

ز نوره کنی چون زنخدانش ساده

بساده زنخ میل داری و داری

گزی در گزی ریش و سبلت نهاده

روانی پی نوره جستن چو حیزان

از این خانواده بدان خانواده

گروگان خوهی سرخ مرغوله رومه

بسختی چو خاره بتیزی چو خاده

ز بهر جماع خران خر کلوکان

خرامان بخانه بری پاده پاده

جماعت کنند و تو جامع نویسی

زهی . . . ن و دین هر دو بر باد داده

بده دانگ آن حق قرآن نداری

که مغ زند و پا زند را در نواده

نخواهی که خالی بود . . . ن و دستت

ز حمدان پر با دو از جام باده

کسی باید آنگه که تو باده خوردی

که آرد سوی مرز تو گرد باده

نخواهی که بر بستر مرگ خسبی

که هشیار خسبی تو با نیم گاده

در دخل هر شحنه و محتسب را

گشاده است تا هست ازارت گشاده

ز احداث . . . ن تو این را و آنرا

زهی نان پخته خهی گاوزاده