گنجور

 
انوری

بدیدم جهان را نوایی ندارد

جهان در جهان آشنایی ندارد

بدین ماه زرینش در خیمه منگر

که در اندرون بوریایی ندارد

به عمری از آن خلوتی دست ندهد

که بیرون از این خیمه جایی ندارد

به نادر اگر بازی راست بازد

نباشد که با آن دغایی ندارد

نیاید به سنگی در انگشت پایی

که تا او درو دست و پایی ندارد

به معشوق نتوان گرفتن کسی را

که تا اوست با کس وفایی ندارد

بکش انوری دست از خوان گیتی

چنین چرب و شیرین ابایی ندارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

جهان را بدیدم وفایی ندارد

جهان در جهان آشنایی ندارد

در این قرص زرین بالا تو منگر

که در اندرون بوریایی ندارد

بس ابله شتابان شده سوی دامش

[...]

صائب تبریزی

چرا با دل من صفایی ندارد

اگر درد امشب بلایی ندارد

ره کعبه ودیر را قطع کردم

بجز راهزن رهنمایی ندارد

که را می توان شیشه دل شکستن

[...]

فیاض لاهیجی

چمن بی‌تو فیض هوایی ندارد

دماغ گلستان صفایی ندارد

تبسّم ندارد چرا غنچه بر لب

چرا بلبل امشب نوایی ندارد؟

شکوفه اگر بر کشیدست خود را

[...]

ترکی شیرازی

« پدر درد هجرت دوایی ندارد

غریب وطن، آشنایی ندارد»

پدر تا تو رفتی ز شهر مدینه

دلم بی حضورت صفایی ندارد

چگویم پدر جان که بی شمع رویت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه