گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - آیینه یزدان

 

خجسته زمانی است بس بهجت افزا

همایون اوانی است بیحد طرب زا

که خلق جهان ز آن به عیشند یکسر

که اهل زمان زاین به وجدند یکجا

پدید است بر خلق عیشی موّفر

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - جهانبان ملک نبوّت

 

سحرگه ز مهر مهی روح افزا

روان شد به دامانم از دیده دریا

دل اندر درون از غمش غرقه خون

همی لخت لخت و همی ناشکیبا

نگاهش ربود از کف جان مرا دل

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - صبح سرمد

 

زهی، ای که دل‌ها به هجر تو آمد

چو عاصی به نیران دوزخ مخلّد

غمت گرچه تلخ است لیکن به کامم

شرنگ غمت به ز مغز تبرزد

درآیی اگر مرمرا یک شب از در

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - امام عوالم

 

تعجب از آن روی چون مهر انور

شگفتی از آن موی چون مشک اذفر

از آن موی صبحم چو شام است تیره

وز آن روی شامم چو صبح است انور

ندارد شب ما مگر صبح از پی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در وادی سلوک

 

زهی از توام حل، جمیع مشاکل

خهی، از توام کام دل گشته حاصل

زهی ظاهر از توست رخسار یزدان

خهی، کامل از توست هر شیء‌ کامل

فلک را تو رخشنده داری کواکب

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - با کاروان نور

 

فرو ریزم از دوری روی جانان

ز سرچشمه چشم، سیل فراوان

فرو ریزیش، لیک نی قطره قطره

چو از ابر ریزنده، باران نیسان

فرو ریزیش کامد از نیم رشحش

[...]

افسر کرمانی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل دوم - مدیحه‌سرایی‌ها » شمارهٔ ۸ - خورشید خاور

 

سرت گردم ای ساقی سیم پیکر!

مرا مست کن زان می روح پرور

از آن می که بخشد مرا زندگانی

دماغ دلم را نماید معطر

از آن می که زنگ غم از دل زداید

[...]

ترکی شیرازی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل دوم - مدیحه‌سرایی‌ها » شمارهٔ ۱۶ - محب علی

 

به سر هر که سودای حیدر ندارد

نشانی ز دین پیمبر ندارد

ننوشد کس ار باده‌ی عشق حیدر

به محشر نصیبی زکوثر ندارد

مسلمان نباشد کسی کو به گیتی

[...]

ترکی شیرازی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۰۵ - شبستان عمر

 

« پدر درد هجرت دوایی ندارد

غریب وطن، آشنایی ندارد»

پدر تا تو رفتی ز شهر مدینه

دلم بی حضورت صفایی ندارد

چگویم پدر جان که بی شمع رویت

[...]

ترکی شیرازی
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۱۲ - همچنین

 

خوش آن دل که دایم بلا می‌پسندد

می از ساغر ابتلا می‌پسندد

بلا با ولا چون قرین شد خدا هم

بلا را به اهل ولا می‌پسندد

مکش روی در هم ز وضع گدایان

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۶۲ - دو بیت دیگر

 

ز مسخرجات خیالات من

یکی مطلب نغز عنوان شده

به قانون ابجد به بوفق عدد

نجاسات عینیه عثمان شده

صامت بروجردی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

تو را بر سر از فقر افسر نباشد

گرت خاک میخانه بر سر نباشد

ز ظلمات عشق آب حیوان نیابی

گرت خضر فرخنده رهبر نباشد

به بحری فرو برده ام سر کز آنجا

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

هلالم ز ابرو بتا تا نمودی

دل از دست دیوانۀ خود ربودی

کشد گر به بتخانه نقشت، مصّور

به یکدفعه بت ها کنندت سجودی

ندانم چرا شش جهت شد معطر

[...]

غبار همدانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - بهاریه در مدح حضرت شاه اولیاء علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه

 

مرا ای هوای بهار معطر

تویی یا به مغز اندرون نافه تر

بهاری تو یا از بهاری علامت

بهشتی تو یا از بهشتی پیمبر

بهاری بهشت ز آیینه پیدا

[...]

صفای اصفهانی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

جهان جای آرام و راحت ندارد

بجز محنت و رنج و زحمت ندارد

به دنیا مبندی دل ار عاقل استی

که این دهر جز زجر و ذلت ندارد

به نعمت مشو غره منعم که نعمت

[...]

حاجب شیرازی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش امیر نظام گروسی فرماید

 

چو در خواب شد دیده پاسبان‌ها

نوای درای آمد از کاروان‌ها

به محمل گزیدند جا خوبرویان

به تن‌ها دمیدند گفتی روان‌ها

سمن‌سینگان توأم اندر کژابه

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

چو شد چهره شاهد صبح ابلج

ز خورشید بستند زرینه هودج

بت من کمر بسته آمد به مشکو

سلحشور و شاکی السلاح و مدجج

به خویی چو مینو به مویی چو عنبر

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸

 

مه من که خورشید گردون غلامش

بگل پای سرو اندرون از خرامش

دو ابروی پیوسته اش با دو عارض

دو ماه نواست و دو بدر تمامش

دل از سنگ سازد تن از سیم سازد

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹

 

چو زد تکیه بر تخت سلطان دانش

به فرهنگ شد بسته پیمان دانش

ز شرق هنر تافت خورشید دولت

برآمد در حکمت از کان دانش

به هنجار سیارگان گشت روشن

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

دلم بسته در حکم و فرمان اقدس

تنم خسته از درد هجران اقدس

مرا دست بر سر بود خون بدامان

که دستم جدا شد ز دامان اقدس

فتادم ز پا رفتم از دست و جانم

[...]

ادیب الممالک
 
 
۱
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
sunny dark_mode