تعجب از آن روی چون مهر انور
شگفتی از آن موی چون مشک اذفر
از آن موی صبحم چو شام است تیره
وز آن روی شامم چو صبح است انور
ندارد شب ما مگر صبح از پی
و یا صبح هجر است شامی مکرر
ز بس بر وجودم رسد رنجی از تو
ز بس بر عقودم فتد عقدی از سر
بنالند بر من ضعیف و توانا
بمویند بر من فقیر و توانگر
چنان گشتم از فتنه دهر عاجز
چنان ماندم از باری چرخ مضطر
که درمان دردم بود سم قاتل
که مرهم به زخمم بود نیش خنجر
نه چشمم به ساقی، نه گوشم به مطرب
نه ذوقم به صهبا، نه شوقم به ساغر
که شد ساقی و مطربم محنت جان
که شد ساغر و باده ام زحمت سر
من و رنج، با هم چو جانیم و قالب
من و درد با هم چو روحیم و پیکر
همی یاد دارم که در بوستانی
نشاندیم شمشاد و سرو و صنوبر
به نیروی بیداد و منشار کینه
فتادند از پا نهالان دلبر
خوشا عهد دیرین که در بزم و باهم
ستادیم خرم، نشستیم خوش تر
به حسرت بما چشم بیدار گردون
بغیرت بما دیده باز اختر
برافروخت رخ یار، چون ماه نخشب
برافراخت قد دوست چون سرو کشمر
دلی دارم امروز بختی و وقتی
چو شام غریبان و چون صبح محشر
سرم را ز حسرت نه جز خشت بالین
تنم را ز محنت نه جز خاک بستر
به نیران رنجم چو عاصی مخلد
به عمّان دردم چو ماهی شناور
به گلشن روم گرنه با یار گلرخ
به صحرا روم گرنه با شوخ دلبر
بود لاله در سینه ام نار سوزان
بود سبزه در دیده ام نوک نشتر
اگر نالم از زخم دیرینه دل
زند دست دوران به دل زخم دیگر
گریزم به دربار دارای دوران
کشد دهر از من گر این گونه کیفر
خداوند گیرنده عدل پیشه
شهنشاه بخشنده دادگستر
امام عوالم ملقب به کاظم
که آمد مسمی به موسی بن جعفر
زهی ای که آید ز حکمت مبدل
ز یک لمحه کمتر قضای مقدر
تعالی الله از آسمان جلالت
که مهر آفرین بی حدش باشد اختر
نمی خواند اگر نام پاک تو موسی
نمی دید اگر نور تو پور آذر
بیک لمحه مغروق می گشت در یم
بیک لحظه محروق می شد در آذر
خیال است خس، وصف جاه تو قلزم
عقولند اعراض و ذات تو جوهر
خطا قلزمت گفتمی ز آنکه جوهر
ز ابرت یک از قطره های مقطر
غلط جوهرت سفتمی ز آنکه جوهر
ز جود تو هر دم ستد فیض دیگر
سخا راست دست عطای تو موجد
لقا راست شخص ولای تو مصدر
به آب ولای تو ای موجد کل
گل آدم آمد عجین و مخمر
تو آنی که با صد هزاران تنزل
عقول آمد از نام پاکت معبر
بجز صورتت سجده بر هرچه آرم
شود بی گمان لات و عزّی مصور
مشام عقول از شمیمت مروّح
دماغ وجود از سجودت معفّر
بگفتن سخن مفرد آری، تو آری
شدت کثرت خصم جمع مکسر
به عدلت سزاوار باشد که آهو
گزیند مکان در کنام غضنفر
گدای تو را تکیه زن چار بالش
غلام تو خال رخ هفت کشور
یکی پلّه از بارگاه جلالت
بسی برتر از کاخ نه طاق اخضر
ز خاک درت کسب نور ار نکردی
چو جرم قمر قرص خور شد مکدر
مزن دم تو افسر ز مدح شه دین
که او را خداوند شد مدح گستر
بود تا تن خاکیم خانه جان
من و مهر احمد من و حُبّ حیدر
الا تا ز آهوی تاتار آید
معنبر چو زلف بتان نافه تر
محب ترا بخت چون مهر تابان
به دنیا معزّز به عقبی مظفر
عدوی تو را روز و شب شام ادهم
عنای موّفا، بلای موّفر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و زیبایی سخن میگوید و تحت تأثیر زیبایی چهره و موی معشوق قرار دارد. او زحمتها و رنجهایی که از عشق تحمل کرده را وصف میکند و به تضاد بین شب و روز، و صبح و شام اشاره میکند. همچنین، به حسرت و دوری از معشوق پرداخته و از حالتی گرفته یاد میکند که عشق و درد با هم همانند جان و بدن هستند. شاعر به سالهای خوش گذشته و لحظات شاد در کنار معشوق اشاره میکند و از حال کنونیاش که پر از رنج و محنت است، سخن میگوید. در پایان، به قدرت و عظمت الهی و امام موسی کاظم اشاره کرده و ادب و محبت خود را نسبت به او ابراز میدارد. شعر توأم با اندیشههای عمیق عرفانی و الهیاتی است.
هوش مصنوعی: تعجب از زیبایی روی او مانند شکفتن آفتاب است و شگفتی از موی او همچون بوی دلانگیز مشک است.
هوش مصنوعی: موهای صبح مانند شب تاریک و چهرهام در شب مانند صبح درخشان است.
هوش مصنوعی: شب ما فقط با صبحی که در پیاش است، معنا پیدا میکند و یا اینکه صبحی است که به دنبال جدایی میآید و شبی تکراری را رقم میزند.
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنجی که از تو بر من میرسد، روابط و پیوندهایم با مسائل مختلف دچار اختلال و مشکل میشود.
هوش مصنوعی: زبان حال من به گونهای است که هم ضعیفان و هم قویان بر من ناله میکنند و همچنین هم فقیران و هم توانگران درباره من صحبت میکنند.
هوش مصنوعی: حالت به قدری بغرنج و ناامید کننده شده که نمیدانم چه کار باید بکنم و از فشارهایی که زندگی به من وارد کرده، دلم پر از اضطراب و نگرانی است.
هوش مصنوعی: درد من، درمانش در سم کشندهای بود که مرهم برای زخمم نیش خنجر به حساب میآمد.
هوش مصنوعی: نه به زیبایی ساقی نگاه میکنم، نه صدای موسیقی توجهی برایم دارد، نه از نوشیدنی لذتی میبرم و نه شوقی به مینوشی دارم.
هوش مصنوعی: ساقی و نوازندهای که در دل دارم، نسبت به درد و رنج جانم، به مانند جام و شراب من، زحمت و مشقتی است که تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: من و سختیها همچون جان و بدن به هم پیوستهایم و من و دردها هم چون روح و جسم به یکدیگر وابستهایم.
هوش مصنوعی: یاد دارم که در یک باغ، درختان شمشاد، سرو و صنوبر را کاشتیم.
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و دشمنی، دلبرانی که مانند نهال هستند، به زمین افتادند و آسیب دیدند.
هوش مصنوعی: خوشا دوران قدیمی که با هم در نشستها و مهمانیها حاضر بودیم و لحظات شادی را در کنار هم سپری میکردیم.
هوش مصنوعی: به خاطر حسرتی که داریم، آسمان بیدار به ما نگاهی نمیاندازد و ستارهها هم به ما توجهی نمیکنند.
هوش مصنوعی: چهره محبوب مانند ماه تمام درخشید و قامت دوست همانند سرو زیبای کشمر راست و بلند است.
هوش مصنوعی: امروز دلی دارم که با خوشبختی همراه است و حالتی دارد شبیه به غم و تنهایی شب، اما همزمان مانند صبحی که در آن قضاوت و حسابرسی آغاز میشود.
هوش مصنوعی: جز خشت و خاک، چیزی ندارم؛ سرم را به خاطر آرزوهایم روی یک تکه خشت گذاشتهام و تنم جز خاک بستر ندارد.
هوش مصنوعی: درد و رنج من مانند عاصیای است که به عذاب دائم گرفتار شده و دردی که دارم، شبیه به حالتی است که ماهی در آب شناور است.
هوش مصنوعی: اگر به باغ بروم، میخواهم با محبوبی زیبا به آنجا بروم، یا اگر به دشت بروم، باید با معشوقهی خوشرو به آنجا بروم.
هوش مصنوعی: در دل من لالهای وجود دارد که مانند آتش میسوزد و در چشمانم سبزهای هست که مانند نوک تیغ تیز و برنده است.
هوش مصنوعی: اگر از درد و جراحتی قدیمی شکایت کنم، زمان خودش زخم دیگری بر دلم وارد میکند.
هوش مصنوعی: اگر به دربار پادشاهی بروم، زمان به سختی میگذرد و اگر این گونه تنبیه شوم، دهر مرا دچار زحمت میکند.
هوش مصنوعی: خداوند، که عدالت را میپذیرد و پادشاهی است که بخشش میکند و به برقراری عدالت میپردازد.
هوش مصنوعی: امام عوالم که به لقب کاظم شناخته میشود، با نام موسی بن جعفر شناخته میشود.
هوش مصنوعی: چه خوب است که آنچه از حکمت میآید، میتواند مقدر را در یک لحظه تغییر دهد و کمتر از آنچه رقم خورده است، به واقعیت تبدیل کند.
هوش مصنوعی: خداوند عزت و بزرگیاش، آسمان را با مهر و محبت بینهایتش روشن میکند.
هوش مصنوعی: اگر نام نیک تو را کسی نبیند، موسی هم نمیتوانست نور تو را مشاهده کند.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، او در دریا غرق میشد و در یک لحظه دیگر، در آتش میسوخت.
هوش مصنوعی: تصور کردن تو همچون خس و موی بُرگی است، در حالی که عظمت تو عمق ocean-like عواملی است که ذهنها را مشغول میکند و ذات تو در حقیقت جوهر با ارزشی است.
هوش مصنوعی: خطای من این بود که از جوهر وجودت تنها به یک قطره اشاره کردم.
هوش مصنوعی: شما به خاطر طبیعت خوب و بخشندهتان، هر لحظه در اثر وجود شما، جوهر و اصالتتان متحول میشود و بهبود مییابد.
هوش مصنوعی: سخا و generosity راست دست تو است و بخشش تو باعث دیدار و ملاقات میشود. همچنین، شخصیتی که به تو وابسته است، منبع و ریشهاش در وجود تو نهفته است.
هوش مصنوعی: در ابتدا، شما ای خالق همهچیز، با آب و خاک خود انسان را به وجود آوردید و او را به شکلی عالی شکل بخشیدید.
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که به واسطهی نام پاکت، از هزاران مرتبهی پایینتر از خردها و عقلها آمدهای.
هوش مصنوعی: جز صورت تو، بر هر چیزی که سجده کنم، بیتردید، صورت لات و عزی به تصویر میآید.
هوش مصنوعی: عطر دلانگیز تو عقلها را به وجد میآورد و بوی وجود انسانها را از عبادت و بندگیات معطر میسازد.
هوش مصنوعی: با گفتن کلمات ساده و روشن، شما به خوبی میتوانید پیام خود را منتقل کنید، اما در برابر کثرت و دشواریهای مخالفان، باید با یکدیگر متحد و منسجم باشید تا پیروز شوید.
هوش مصنوعی: عدالت ایجاب میکند که آهو، در جایی زندگی کند که شیر در آنجا نیست و در خطر قرار نگیرد.
هوش مصنوعی: تو مانند یک گدا به من تکیه کردی، و من همچون غلام تو آمادهام. زیبایی صورتت به اندازهای است که در هفت کشور معروف است.
هوش مصنوعی: یکی از درجات و مقامهای بلند تو از کاخهایی با سقفهای سبز رنگ بسیار والاتر است.
هوش مصنوعی: اگر نتوانستی از خاک درگاه تو نور بگیرم، مانند جرم قمر، خورشید هم تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: نگو که از زیبایی و بزرگی دین و رهبر آن سخن بگو، زیرا او خود دارای مقام و ویژگیهایی است که نیازی به تعریف و تمجید ندارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بدن خاکی من وجود دارد، خانه روح من پر از محبت احمد و عشق حیدر است.
هوش مصنوعی: به زودی از تاتارها، همچون آهویی زیبا و دلربا، یاد و نشانی خواهد آمد که دلها را میرباید و زیبایی او همچون زلفهای پریان نرم و دلنشین است.
هوش مصنوعی: محبت تو باعث میشود که بخت مانند خورشید درخشان باشد و در زندگی، انسانی محترم و در آخرت کامیاب و پیروز خواهد شد.
هوش مصنوعی: دشمن تو را به شدت مورد توجه قرار میدهد و هر لحظه در فکر آسیب زدن به توست، در حالی که من نیز در این مسیر با تمام قوا در کنار تو هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را که باشد به دل مهر حیدر
شود سرخ رو در دو گیتی به آور
ایا سروبن، در تک و پوی آنم
که: فرغند آسا بپیچم به توبر
چه چیزست رخساره و زلف دلبر
گل مشگبوی و شب روز پرور
گل اندر شده زیر نور سته سنبل
شب اندر شده زیر خورشید انور
همانا که خورشید رنگ لبش را
[...]
بفرخنده فال و بفرخنده اختر
به نو باغ بنشست شاه مظفر
بروز مبارک، ببخت همایون
به عزم موافق، به رای منور
بباغی خرامید خسرو که او را
[...]
قوی قلعه او که خاکش به پاکی
چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر
پر از زرکانی و تیغ یمانی
پر از شیر جنگی و ببر دلاور
ز ماهی فروترش بنیاد لیکن
[...]
یکی خانه کردند بس خوب و دلبر
درو همچنو خانه بیحد و بیمر
به خانهٔ مهین درنشاندند جفتان
به یک جا دو خواهر زن و دو برادر
دو زن خفتهاند و دو مرد ایستاده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.