گنجور

 
حاجب شیرازی

جهان جای آرام و راحت ندارد

بجز محنت و رنج و زحمت ندارد

به دنیا مبندی دل ار عاقل استی

که این دهر جز زجر و ذلت ندارد

به نعمت مشو غره منعم که نعمت

ثمر در جهان غیر نقمت ندارد

عزیز خدا هست آن کس به باطن

که در ظاهر او ملک و دولت ندارد

اگر اهل حقی و معصوم و پاکی

بزن قید آن زن که عصمت ندارد

بود دشمن مرد آن زن که لطفش

به غیر است و با شوی الفت ندارد

شود مرد را قدر عالی ز همت

نه مرد است آن کس که همت ندارد

ز درویش شد صلح کل جنگ مطلق

که گوید که درویش قدرت ندارد

مخواه از مخنث کفی آب هرگز

مخور نان آن کس که غیرت ندارد

طبیبی نخواهد دوائی نجوید

کسی کو به جان عیب و علت ندارد

مده پند گر عاقل هستی به جاهل

که جاهل بجز جهل و غفلت ندارد

خرد گوهری گوهرت را به قیمت

خزف نزد کس قدر و قیمت ندارد

نخواهد اگر منکر ابیات ما را

سلامت نخواهد سعادت ندارد

ز «حاجب » زر و سم هرگز نبینی

که گنجی به از کنج عزلت ندارد