گنجور

 
ادیب الممالک

چو زد تکیه بر تخت سلطان دانش

به فرهنگ شد بسته پیمان دانش

ز شرق هنر تافت خورشید دولت

برآمد در حکمت از کان دانش

به هنجار سیارگان گشت روشن

چراغ هدایت در ایوان دانش

ز بند ستم جان کیخسرو دین

رها شد به تعلیم پیران دانش

چو افراسیاب اندر آب سیه شد

سپاه جهالت ز دستان دانش

بریدند زنجیر زندان غم را

حریفان دانا بسوهان دانش

اساطیر پیشینیان را حکیمان

بشستند با آب برهان دانش

نه بینی که بر باد گسترده اینک

بساط جلالت سلیمان دانش

بآهنگ مزمار داودی آید

بگوش خرد پند لقمان دانش

بسنج ای پسر قدر دانش که دانش

گرامی بود نزد یزدان دانش

ازیرا بد و خوب کردار مردم

نسنجد خدا جز بمیزان دانش

دل ملک شد روشن از نور حکمت

تن خلق شد زنده از جان دانش

ز پیروزی ثروت و علم و عزت

نمودند ستوار بنیان دانش

وزین چار عنصر نهادند بر جا

بمعماری همت ارکان دانش

دبستان دانش فراهم شد اینک

بنیروی فرهنگ و فرمان دانش

برومند و سرسبز شد بار دیگر

نهال ادب در دبستان دانش

پرنس ارفع الدوله گز نام پاکش

سجل شد بهر نامه عنوان دانش

بگسترد بر عالمی ذیل رحمت

ازیرا فراخ است دامان دانش

یکی دانش آباد آورده پیدا

بتحقیق پیدا و پنهان دانش

تو گوئی که بگشود بر روی مردم

در باغ فردوس رضوان دانش

ابوالخیر محی السنن میر یحیی

که تفسیر عقلست و تبیان دانش

بدو روشنی یافت چشم بصیرت

وزو گشته ستوار ستخوان دانش

پدر نام یحیی نهادش ازیرا

ز کلکش چکد آب حیوان دانش

بترتیب این کار همداستان شد

وزو خرمی یافت بستان دانش

کنون شاید از خلق گیتی سراسر

شود چون امیری ثناخوان دانش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode