گرانی نظر کرد در کار او

حسد برد بر گرم بازار او

کشم نقد جان را به بازار او

که این است شرط خریدار او

به جان گر توان وصل او را خرید

پر از جان شود خاک بازار او

صبا گر برد بوی او سوی گل

[...]

یکی آمد و شد ضمان دارِ او

خبر داشت از یک نهان زار او

بسی طرح کردم زگفتار او

چو کم باز گفتم ز تکرار او

مرو جز موافق به هنجار او

تنبع مکن جز به آثار او

نگهبان مُلک است اسرار او

چو پوشیده باشد ز اغیار او

همه خیره گشتند در کار او

بماندند حیران ز گفتار او

فتاده به چین راستی کار او

به خاور شده گرم بازار او

از آن کم کنم قصد آزار او

که باشد به من راست گفتار او

ز گرشسب یاد آور و کار او

ز شاه آفریدون سالار او

نپذرفت فرهنگ گفتار او

سبک داد پاسخ سزاوار او

طغان شه چو بشنید گفتار او

نکرد هیچ آهنگ پیکار او

سپهبد چو بشنید گفتار او

چنین داد پاسخ سزاوار او

هراسید دل‌ها ز آثار او

بترسید جان‌ها ز دیدار او

جهانجو پذیرفت گفتار او

ولیکن نبد آگه از کار او

ندانست کس کار و کردار او

که چون گرم گردید بازار او

تعجب بماندند در کار او

بدان زور و بازو و کردار او

هم امشب کنم چاره کار او

درآیم به این گرم بازار او

گواژه زند بر سپهدار او

نباشد همی مرد پیکار او

تو باید که باشی نگهدار او

نباشی به دنبال آزار او