به یک دست کوه و به یک دست آب
همه جای نخجیر و بزم و شباب
بدان دشت یک دم فرود آمدند
به آرامگه تار و پود آمدند
سپهبد بخوابید بر روی دشت
چرانید شاپور اسبان به دشت
بخوردند اسبان علف زار را
چو دهقان چنان دید آن کار را
بیامد به نزدیک شاپور گرد
ز تندی فراوان بر او برشمرد
بدو گفت کای بدرگ اهرمن
ستوران چرا کردهای در چمن
ندانی خداوند این کشت کیست
همین دم به حال تو باید گریست
ز بیمش گریزد به دریا نهنگ
پلنگش ز هیبت بریزد دو چنگ
ز سهمش بلرزد تن اژدها
نگردد درین بوم و بر ابرها
بود نام سالار ما قهرمان
اجل جوید از بیم تیغش امان
اگر بشنود این سخن شهریار
ازین نابکاران برآرد دمار
بخندید شاپور ای تیزمغز
ابا تو خرد نیست و گفتار نغز
ندیدی تو سالار ما را مگر
که از قهرمان بازگوئی دگر
دلیریست ما را به مانند شیر
که آرد سر چرخ گردون به زیر
چو بشنید دهقان ازو سرد گفت
سپهدار را ناجوانمرد گفت
برآشفت شاپور چون پیل مست
بگرداند بر گرد سر چوبدست
بزد بر سر مرد دهقان پرست
که یکباره گردید با خاک پست
چو او را درافکند بر کشتکار
چرانید اسبان در آن مرغزار
خبر شد به نزدیک سقلاب شاه
از آن مرد دهقان ابر بیگناه
برآشفت و گفتا ببینید کیست
چنین خیرگی کردن از بهر چیست
بیارید آن مرد را در زمان
بگوئید خواهد تو را قهرمان
برفتند آنجا تن هفت و هشت
به نزدیک شاپور بر رو به دشت
بدان تا بگیرند و بندند دست
کشانش درآرند با خاک پست
شتابان رسیدند در آن مرغزار
بدانست شاپور چونست کار
بیامد سر ره بدیشان گرفت
که ماندند ازو مردم اندر شگفت
بدان کتف و بالا و چنگ دراز
به نیرو چو پیل و به حمله گراز
بتندید ازیشان برآشفته مرد
ز اندیشه تن ز خون گشت سرد
به تندی بگفتند کای نره دیو
برآریم اکنون ز جانت غریو
چرا کشتهای مرد دهقان پیر
نترسی ز سالار با دار و گیر
که در تن بدرند چرم پلنگ
سرت را بکوبند در زیر سنگ
ندانی مگر مرز سقلاب روم
که آهن ز اندیشه گردد چو موم
چو بشنید شاپور رزم آزما
ز گفتار ازیشان درآمد ز جا
برآورد چوب و یکی حمله کرد
نگفت از بد و نیک نه گرم و سرد
سه تن را به یک چوب زد بر زمین
خروشان و جوشان و دل پر ز کین
دو دیگر سر و دشت بر هم شکست
دگرها چو دیدند آن زور دست
تعجب بماندند در کار او
بدان زور و بازو و کردار او
فریبنده مردی به همراه بود
که از چاره مرد آگاه بود
کجا نام او بود فرخارنوش
که از داروی چاره بربود هوش
به صد چاپلوسی به پیش آمدش
تو گفتی که او نیز خویش آمدش
زمین را ببوسید و کرد آفرین
که ای رزمجو پهلو پاک دین
شهنشاه ما را نباشد خرد
همیشه به تندی یکی بنگرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستانی از دو شخصیت کلیدی به نامهای شاپور و دهقان روایت میشود. شاپور، سپهبدی دلیر، در دشت با اسبانش فرود آمده و در حال چرا هستند. دهقان که کشاورزی ساده و نگران است، به شاپور میگوید که نباید در زمینهای او چرا کنند و از ناامنی و خطراتی که شاپور و نیروهایش به همراه دارند، مینالید.
شاپور که از این سخنان خشمگین میشود، دهقان را میزند و او را به خاک میاندازد. این کار باعث خشم شاهسقلاب میشود و فرستادگانی را برای دستگیری شاپور میفرستد. شاپور با شجاعت به جنگ با آنها میپردازد و در نهایت سه نفر را به زمین میزند و با نیروی خود تمام هفت نفر را سرکوب میکند.
در انتها، مردی شایسته و دانا به نام فرخارنوش به شاپور نزدیک میشود و او را تحسین میکند، و یادآوری میکند که باید مراقب رفتار و تصمیمات خود باشد تا همیشه در نظر شاه خوب باقی بماند. این داستان تکیه بر دلیری، قدرت و عواقب ناشی از خشم و خشونت دارد.
هوش مصنوعی: یکی از دستها به کوه اشاره دارد و دست دیگر به آب، و این نشاندهندهی تنوع و فراوانی منابع طبیعی در این منطقه است. هر جایی که نگاه کنی، میتوان نشانههایی از شکار و جشن و جوانی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در دشت، لحظهای توقف کردند و به مکان آرامی که تار و پود زندگی آنان در آنجا وجود داشت، رفتند.
هوش مصنوعی: سپهبد بر روی دشت خوابیده و شاپور، اسبان را به چرا میبرد.
هوش مصنوعی: در اینجا، اسبان به سرعت به چراگاه حمله کردند و علفها را خوردند، و دهقان که این صحنه را مشاهده کرد، به شدت متوجه آن وضعیت شد.
هوش مصنوعی: یک فردی به نزدیک شاپور آمد و به خاطر تندی و تیزی که داشت، به شدت دربارهاش سخن گفت.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای بزرگترین شیطان سوارکاران، چرا در باغ چمن کردهای؟
هوش مصنوعی: نمیدانی که در این لحظه چه کسی مالک این کشت است و باید به حال تو گریان شد.
هوش مصنوعی: نهنگ به خاطر ترس از او به دریا پناه میبرد و پلنگ به خاطر هیبت او چنگالهایش را از ترس پایین میآورد.
هوش مصنوعی: از سهم او، بدن اژدها به لرزه درمیآید و در این سرزمین و بر فراز ابرها نمیچرخد.
هوش مصنوعی: سالار ما که قهرمان است، به خاطر ترس از تیغ او، به دنبال پناه و امنیت میگردد.
هوش مصنوعی: اگر شهریار از این کارهای بدکاران باخبر شود، عواقب سختی برای آنها خواهد داشت.
هوش مصنوعی: شاپور، ای باهوش و استعداد، لبخند بزن! بدون تو، هیچ خرد و اندیشهای وجود ندارد و سخنان زیبا و دلنشینی هم در کار نیست.
هوش مصنوعی: آیا تا به حال سالار ما را دیدهای؟ اگر نه، پس فقط از قهرمان دیگری برایم حرف بزن.
هوش مصنوعی: ما هم همچون شیر شجاعت داریم که میتوانیم از چرخش دشواریهای زندگی با غرور و قدرت بگذریم و آنها را به زمین بیافکنیم.
هوش مصنوعی: وقتی دهقان سخنان او را شنید، با بیاحترامی به فرمانده گفت که او ناجوانمرد است.
هوش مصنوعی: شاپور مانند فیل سر مستی به شدت خشمگین شد و دور سر چوبدستش را چرخاند.
هوش مصنوعی: به یکباره، مردی که به زمیندار احترام میگذاشت، به خاک میافتد و از بین میرود.
هوش مصنوعی: وقتی او را بر روی کشاورز انداخت، اسبان در آن مرتع به چرا پرداختند.
هوش مصنوعی: شاه از آن مرد دهقان بیگناه که برای او اتفاقی افتاده بود، آگاه شد.
هوش مصنوعی: او برآشفته شد و گفت: ببینید این کیست که اینگونه با تعجب و حیرت به ما نگاه میکند و علت این کارش چیست؟
هوش مصنوعی: مرد را به اینجا بیاورید و به او بگویید که تو قهرمان خواهی شد.
هوش مصنوعی: آنها به سوی دشت رفتند، جایی که تن هفت و هشت به نزدیک شاپور بود.
هوش مصنوعی: بدان که کسی که به دنبال گناه و فساد است، به زودی گرفتار خواهد شد و از او خواسته میشود که دست از کارهای ناپسند خود بردارد و به ذلت و خاکی افتاده خواهد شد.
هوش مصنوعی: آنها با عجله به مرغزار رسیدند و شاپور متوجه شد که وضعیت چگونه است.
هوش مصنوعی: یکی به سر راهشان آمد و آنها را متعجب کرد، بهطوری که از او ماندند و مردم در شگفتی فرو رفتند.
هوش مصنوعی: بدن تو مانند کتف و بالهای بلند و چنگالهای دراز است. به قدرتی مانند پیل و در هنگام حمله مثل گراز است.
هوش مصنوعی: مردی که از آنها خشمگین شده بود، به خاطر افکارش تنش از خون سرد شد و بیحرکت ماند.
هوش مصنوعی: به شدت به او گفتند: ای مرد شجاع، اکنون زندگیات را به خطر میاندازیم.
هوش مصنوعی: چرا تو یک مرد سالخورده دهقان را کشتی؟ آیا از قدرت و تسلط رئیس جماعت نمیترسی؟
هوش مصنوعی: اگر در پوست پلنگی که بر تن داری بخواهند سرت را به سنگ بکوبند، باید به آن فکر کنی که چطور باید از این موقعیت خطرناک نجات پیدا کنی.
هوش مصنوعی: نمیدانی که مرز سرزمین سقلاب روم، چهگونه فکر میتواند بهگونهای انعطافپذیر و نرم شود، مانند موم.
هوش مصنوعی: زمانی که شاپور، جنگجوی ماهر، از گفتار آنها شنید، از جای خود بیرون آمد.
هوش مصنوعی: چوپانی که چوبش را برداشت، به یکباره به گله حمله کرد و هیچ حرفی از خوبی و بدی، یا گرم و سردی نزد.
هوش مصنوعی: سه نفر را به یک چوب بر زمین کوبیدند در حالی که از شدت خشم و نفرت به شدت مضطرب و هیجانزده بودند.
هوش مصنوعی: دستها به هم برخورد کردند و دشت و سرزمین را در هم شکستند، وقتی دیگران آن قدرت را دیدند، حیرتزده شدند.
هوش مصنوعی: شگفتیها از قدرت و عمل او باقی مانده است.
هوش مصنوعی: مردی فریبنده که در کنار او بود، از راههای حل مشکلات مردان باخبر بود.
هوش مصنوعی: کجا کسی وجود دارد که نامش خوشایند و شیرین است و با دارویی که دارد، عقل و اندیشه را از آدمی میگیرد؟
هوش مصنوعی: با هزار توجیه و تملق به او نزدیک شدی و گفتي که او هم به تو نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و به خاطر تلاش و پاکیاش در مسیر دین، از او ستایش کرد.
هوش مصنوعی: پادشاه ما باید عاقل باشد و نباید همیشه با خشم و تندی به مسائل نگاه کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.