بخش ۱۳۷ - جادوئی کردن عاق و سام را در طلسم انداختن
بدو گفت کای پهلوان گزین
شگفتی دلیر است با فر و کین
همان به که او را به جادو علاج
کنم سر نگیرد ز شداد باج
همه مرز ما را به هم برزند
که شداد ازو دست بر سر زند
نه شداد ماند کنون نه شدید
شگفتی بلائی شد ایدر پدید
بگفت و در چاره بگشاد باز
ز بالا بر سام بردش نماز
بدو گفت کای پهلوان گزین
چو تو نیست مردی به مغرب زمین
نمانند آن عادیان با تو هیچ
نباشند شدادیان با تو هیچ
بگیری همه مرز مغرب سپاه
ز شاهان مغرب ربائی کلاه
بگفت و ببوسید نامی جوان
ولیکن بد از کینه تیره روان
نتابید از زور بازو به جنگ
فریبنده شد سام را بیدرنگ
بداندیش را بد دل از کین سیاه
بدان تا کند پهلوان را تباه
بپرسید ازو سام نیرم نژاد
ز شهر زرنداب و شداب و عاد
ز کوه فنا وز طلسم و ز دیو
از آن نابکاران با مکر و ریو
که چند است فرهنگ و چونست راه
چگونست بر کوی و در ره سپار
بدو عاق جادو چنین گفت پس
که در ره نتابید به تو هیچ کس
ولیکن از ایدر به شداد عاد
سه صد هست فرسنگ تا بدنژاد
ولیکن نشسته است رهدار دیو
ابا صد هزار از دلیر و غریو
ازو بگذری آب دریاست پیش
نشستش در آنجاست آن زشت کیش
به یک دست آن آب کوهی است سخت
کزان کوه برگشته گردیده بخت
از آنجا به ده روزه ره شهر اوست
کزو اژدها افکند نیز پوست
به دستی طلسم است و کوه فنا
نشستنگه بدکنش ابرها
شوم همرهت اندرین تیره راه
ببینم چه سازی به دیو سیاه
همی گفت و بر دل بسی داشت کین
که تا کشته گردد سوار گزین
به پاسخ بدو گفت سام دلیر
به نیروی یزدان با دار و گیر
همه آتش دوزخ او کنون
فشانم کنم مرز او پر ز خون
چنین گفت تا باز شب در رسید
شب قیرگون از میان برکشید
درافتاد خورشید و بیمار شد
ز بیماریش روی خور تار شد
به دژخیم فرمود سقلاب شاه
که آرند شاپور را با کلاه
ز بندش رها کرد از بیم جان
ببخشید خلعت بدو قهرمان
در آن شب از آن بزم برخاستند
یکی جای آسایش آراستند
یکی کاخ بودش شهنشه به باغ
همه زرنگارش در باغ زاغ
یکی تخت آراسته گل ریخته
همه مشک و عنبر برو ریخته
سپهبد بخوابید بر تخت زر
ز بهر پریدخت خونین جگر
قمرتاش و قلواد بر پای تخت
دگر گرد شاپور بیدار بخت
همی پاسبان بود و بیدار بود
در آن باغ میگشت و هشیار بود
وزین روی با قهرمان عاق عاد
نشستند و از چاره کردند یاد
که باید یکی جادوئی ساختن
که در مرگ جانش در انداختن
وگرنه بلائی است سام سوار
که با چرخ گردون کند کارزار
نه دیوان بماند نه شداد عاد
نه باغش بماند نه آتش نه باد
بو عاق جادو چنین گفت باز
که ای گرد کردنکش رزمساز
هر آن چیز خواهی بکن در جهان
که زیبد تو را تاج و تخت جهان
خدای جهانت نگهدار باد
تن بدسگالت نگونساز باد
ولیکن به دل گفت کز ریو و رنگ
ببندم به خم کمندش دو چنگ
هم امشب کنم چاره کار او
درآیم به این گرم بازار او
بگفت و برون شد دلی پر زکین
پی چاره کار مرد گزین
طلسمی ببندم که ناید برون
بگرید بر او مادر دهر دون
یکی کیسه از شیشه خورده داشت
کزو جان شیرین در اندیشه داشت
بپاشید بر گرد کاخ بلند
یکی جادوئی کرد عاق نژند
بر آن کاخ زرین یکی دردمید
در آنجا نهان گشت عاق پلید
سفیده چو بیدار شد پهلوان
برون آمد از کاخ روشن روان
یکی کوه شیشه به گردون سرش
ز افسونگریها نه پیدا درش
سرش تا بر چرخ بالا بدی
درختان بر شیشه پیدا بدی
شگفتی سپهبد از آن شیشه ماند
ز افسونگریها در اندیشه ماند
قمرتاش و قلواد را گفت سام
که جادو در این خانه بنهاد دام
ندیدم بدین گونه جادوگری
نشاید درین جایگه داوری
نه نیرو به کار آید و تیغ و گرز
نه چاره نه نیرنگ و نه بال و برز
بماندیم ایدر به چنگال مرگ
فرو ریخت مردی چو از باد برگ
پریدخت جائی گرفتار دیو
کنون گرم هنگامه بازار دیو
نه گردان ایران نه تخت و کلاه
نه دیدار فرخ منوچهرشاه
بدو گفت قلواد کای پهلوان
ز اندوه جادو مکن دل نوان
که با من برهمن چنین گفت پند
ز کردار این جادوان نژند
که سام سپهدار در این سفر
بیابد ز جادو فراوان خطر
ولیکن به فرمان یزدان پاک
ز دیوان و جادو برآرد هلاک
طلسم تن جادوان بشکند
تن بیسرانشان به خاک افکند
همان به به دادار داریم دل
که او گل برویاند از تیره گل
جهان را همه او بود پاسبان
چه در آشکار و چه اندر نهان
تن بی پدر پروراند به دهر
به یک دم دگرگون کند کوی و شهر
نباشد کسی را به او دسترس
به هر دو سرا اوست فریادرس
مسلم ورا پادشاهی بود
گذشتن ازو خود تباهی بود
سپهبد به دادار برداشت دست
که ای پاک یزدان بالا و پست
توئی هر چه هستی به گیتی همه
تو جان دادهای بر شبان و رمه
تواز نیست هست آوری در جهان
وگر هست را نیست سازی نهان
تو فرخنده روز اندر آری به شب
کنی مرگ را پیرو تاب و تب
که بیچارگانیم مانده به بند
گرفتار این جادوان نژند
نداریم چاره توئی دستگیر
تو ما را در این جایگه دست گیر
همی گفت از دیده بگشاد آب
ز هجر پریدخت جانش کباب
چنان تا دگر خسرو زنگبار
بیامد سیه کرد گیتی چو قار
کشیده سراپرده همچو قیر
که بیشه سیه گشت بر نره شیر
نگه کرده شاپور فرزانه مرد
دلش پر ز خون بود رخساره زرد
درین سوی مر سام را بنگرید
یکی نعرهای از جگر برکشید
که ای نامور سام فرخنده نام
از آن روی این شیشه بیرون خرام
بگفت و فرو کوفت آن چوبدست
نشد شیشه از چوب او هیچ پست
از آن روی شاپور و زین روی سام
همی حمله کردند دو خویشکام
نه بشکست شیشه نه گردید کم
فرومانده گردان و گشته دژم
بر قهرمان رفت فرزانه مرد
از آن کوه شیشه رخش بود زرد
به تندی بدو گفت کای نابکار
چه کردی به بیچاره سام سوار
به نیرو نگشتی چو با او همال
به چاره چرا گشتهای بدسگال
نترسی ز دادار جان آفرین
نه اندیشی از شاه ایران زمین
اگر بشنود این منوچهر شاه
ز لشکر کند روی کشور سیاه
سپه گستراند به سقلاب روم
همه کشورت را کند جای بوم
براندازد این تخت و بنگاه تو
نتابی به آن شاه آنگاه تو
بزرگان نه خوبست کردن بدی
نباشد چنین کار از ایزدی
دلیر زمان سام فرخنده فال
که او را نباشد به گیتی همال
بدان چهره و یال و برز گوی
بدان برز و بالا و آن پهلوی
تو را چون بد آید بدان گرد نیو
که آراستی این چنین رنگ و ریو
ز ناگه بدو گفت فرخار نوش
که ای بیخرد مرد چندین مجوش
تو نشنیدی این پرگهر داستان
که شد در میان شما داستان
که دشمن همی در جهان کشته به
به چاره سر کار او گشته به
مباش ایمن از کار دشمن به دهر
که ظاهر چه نوش است باطن چو زهر
کسی کو شتابد به مغرب زمین
به پیکار شداد جان آفرین
کمربسته بر کشتن عادیان
که ویران کند مرز شدادیان
شده گمره آن مرد یزدان پرست
ز کار خداوند ما گشته مست
پرستش نیارد به شداد و عاد
که خواهد دهد دوزخش را به باد
ندانی که از فر شداد پاک
سر و جان درآرد به دام هلاک
چو دیوانه شاهپور این بشنوید
ز کینه دلش گشت چون شنبلید
برآشفت ماننده پیل مست
بگرداند بر گرد سر چوبدست
بدو گفت کای خیره ناپسند
نه آنی که پایم فکندی به بند
به بیهوشدار و فکندی مرا
دل و جان ز ناگه بکندی مرا
بدو گفت آری ولیکن چه سود
نشد رویت از نیل مردی کبود
که دیگر رها گشتی از فر هور
بگشتی انیس شب و روز گور
ز گفتار فرخار دیوانه مرد
خروشید مانند شیر نبرد
بزد چوب بر تارک نابکار
که مغزش فروریخت در مرغزار
برآشفته گردید همچون پلنگ
به سقلابیان اندر آمد به جنگ
یکی را سر و دست بر هم شکست
دگر را به خواری بیفکند پست
نگه کرد آن رزم را قهرمان
که ندهد از آن چوبدستش امان
برآشفت و گفتا کجا رفت عاق
که دیوانه دارد به مرگ اشتیاق
بیاید بدرد تنش را به چنگ
زمین را ز خونش کند لعل رنگ
درین بود کان جادوی نابکار
درآمد غریوان چو رعد بهار
برآورد آن پنجه آهنین
زبان پر فسون و دلش پر ز کین
به دیوانه گفت ای بد بدگهر
بداندیش دیوانه و خیره سر
تو از عادیانی و از مرز ما
ز تخم مهانی و از عرض ما
چرا بازگشتی ز شداد و عاد
ز یزدان دادار داری به یاد
ندانی مگر کار و کردار او
که تابی تو از شاه شداد رو
بدو گفت شاپور کای بدنژاد
چگونه ز شداد ناپاک زاد
نشاید گذشتن ز مردانگی
گذشتن ازو هست فرزانگی
خدای جهان ایزد داور است
که او بر همه سروران سرور است
یکی باشد ایزد ندارد مثال
ز گل گل دماند ز بستان نهال
همه چرخ با ماه و مهر آفرید
زمین و زمان و سپهر آفرید
به یک قطره آب جان میدهد
روان میستاند روان میدهد
یکی بندهاش هست شداد عاد
مر آن بدگهر دیو ناپاکزاد
چو بشنید از عاق گردید عاق
دو تا گشت ماننده پیش طاق
بیازید آن آهنین چنگ را
بدان تا نماید بدو جنگ را
چو دیوانه او را بدان گونه دید
ز کینه بجوشید و لب را گزید
بزد چوب بر دست دیو سترگ
که شد خورد آن پنجه بس بزرگ
دگر زد به کوپال آن چوبدست
که دست بداندیش در دم شکست
رخ عاد جادو از آن گشت زرد
از آن چوب شاپور شد پر ز درد
به یک دست دیگر درآمد به جنگ
بدان تا تن او بدرد به چنگ
دگر چوب زد دست دیگر شکست
نجنبید دیگر بر او هر دو دست
فرو ماند ازو عاق برگشته کار
نتابید با او در آن کارزار
به افسون و جادو زبان کرد باز
بدان تا درآید تن او به گاز
ز جادوگری گرد شاپور شیر
رخش گشت از بیم همچون زریر
بیفتاد آن چوبدستش ز دست
بغلطید شاپور بر خاک پست
به جادو گرفتار شد شیر مرد
نمش از دهان رفته و روی زرد
به زندان فکندند شاپور شیر
نمودند بر وی دو دست دلیر
ولی قهرمان شاد از این کار شد
که بر سام نیرم جهان تار شد
نشستند و جام می آراستند
به شادی یکی بزم خوش ساختند
چنین گفت پس عاق را قهرمان
که آمد به سر سام گو را زمان
نماندست ازو هیچ اندیشهای
چو دیوی گرفتار در شیشهای
بمیرند از ترس دل بیشتاب
بدادند جان از پی نان و آب
شگفتی بلائی بدان دیو ریو
گرفتار گشتند آن هر سه نیو
اگر مرغ گردند آن سه گهر
نیاید از آن سحر و افسون به در
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این بخش از داستان، روایت تلاشهای سام نیرم، پهلوان ایرانی، و عاق جادوگر را برای مقابله با خطراتی است که از سوی دیوان و جادوگران ناشی میشود. عاق، نگران از تهدیدهایی که از جانب شداد و دیوان برای مرزهای ایران وجود دارد، به سام میگوید که باید از جادو برای مبارزه استفاده کند و از او میخواهد که با دیو سیاه مواجه شود.
سام با این باور که نیروی یزدان در کنار اوست، تصمیم میگیرد تا به جنگ با دشمنان برود و دشمنان را شکست دهد. میگوید اگر چارهای اندیشیده نشود، سام و همهی دلاوران در خطر هستند. در نهایت دو طرف در برابر یکدیگر قرار میگیرند و سام با تمام توان و نیروی خود به مبارزه پرداخته و در نهایت، بر دشمنان پیروز میشود.
در این بخش به کارکردهای جادو، مبارزه علیه ظلم و تلاش قهرمانان برای حفظ مرزها و سرزمین خود اشاره شده و تأکید بر اهمیت ایمان به یزدان و قدرت نیروی انسانی در رویارویی با مشکلات وجود دارد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پهلوان، انتخاب کن که شگفتی دلیرانهای با شکوه و انتقام وجود دارد.
هوش مصنوعی: بهتر است او را با جادو درمان کنم تا از شداد برای او مالیات نگیرم.
هوش مصنوعی: هر کس تلاش کند تا مرزهای ما را از بین ببرد، مانند کسی است که قدرتش بر سر ما سایه میافکند.
هوش مصنوعی: نه سلطنت شداد باقی مانده و نه شگفتیهایی که ایجاد کرده بود، بلکه بلا و مصیبتی در اینجا پدید آمده است.
هوش مصنوعی: او گفت و راه حلی پیدا کرد و از بالا به سام نگریست و برای او دعا کرد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پهلوان، مانند تو در مغرب زمین مردی نیست.
هوش مصنوعی: آن افرادی که عادی و معمولی هستند، هیچ ارتباط و نزدیکی با تو نخواهند داشت، اما کسانی که از سرسختی و قدرت برخوردارند، نیز هیچ جایی در کنار تو ندارند.
هوش مصنوعی: اگر تمام مرزهای غربی را به تصرف درآوری، میتوانی از شاهان آن دیار کلاهی به سر برگذاری.
هوش مصنوعی: او نامی جوان را گفت و بوسید، اما بدتر از کینه، روحش تیره و تار بود.
هوش مصنوعی: سام که قهرمان جنگ است، در اثر قدرت و زور بازوی خود نتوانست به جنگ فریبنده برود و ناگهان درگیر ماجرایی شد که او را غافلگیر کرد.
هوش مصنوعی: شخصی که بداندیش است و از کینه سیاه در دل دارد، باید بداند که این کینه میتواند باعث تباهی و آسیب رساندن به یک پهلوان یا انسان بزرگ شود.
هوش مصنوعی: از او سؤال کردند که سام، از نژاد نیرم، از کدام شهر آمده است. او از شهر زرنداب و شداب و عاد میگوید.
هوش مصنوعی: از کوه زوال و از جستجوی باطل و از دیوان، که نابکاران با فریب و حیلهای که دارند.
هوش مصنوعی: چند نفر از فرهنگ خبر دارند و راه آن چگونه است؟ در کوچه و خیابان چه وضعیتی دارد و چگونه باید به آنجا رفت؟
هوش مصنوعی: بدون شک، هیچ کس در این راه به تو آسیب نخواهد زد، اگر تو خود را نازپرورده و حساس نشان ندهی.
هوش مصنوعی: اما از ایدر تا سرزمین قوم عاد، جایی که شداد زندگی میکرد، سه صد فرسنگ فاصله وجود دارد.
هوش مصنوعی: اما در اینجا نگهبان شیطان، با وجود صد هزار دلیر و غرش، آرام و بیتحرک نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر از او بگذری، دریا آبی است که در جلو او قرار دارد، اما آن شخص بدسیرت و زشتکیش در همان مکان است.
هوش مصنوعی: به یک دست، آب سرد و زلالی وجود دارد که از کوه سرازیر شده و باعث خوششانسی و بخت خوب میشود.
هوش مصنوعی: از آنجا به مدت ده روز سفر به شهر او شروع میشود، شهری که در آن موجودی بزرگ و خطرناک مانند اژدها زندگی میکند و پوست او در آنجا افتاده است.
هوش مصنوعی: در دنیایی که همه چیز در حال زوال و فناست، یک دست نیرویی جادویی وجود دارد که میتواند تغییرات را رقم بزند و حتی میتواند بر ابرها تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: من در این مسیر تاریک همراه تو هستم و میخواهم ببینم با آن موجود سیاه چه میکنی.
هوش مصنوعی: او به طور مداوم صحبت میکرد و در دلش احساسات و معانی زیادی داشت، اما تا زمانی که سوار بر اسبش نشود، نمیتواند به هدفش برسد.
هوش مصنوعی: سام دلیر با اعتماد به قدرت خداوند، به او پاسخ داد و در برابر چالشها ایستادگی کرد.
هوش مصنوعی: من الآن تمام آتش جهنم را به سوی او میریزم و مرز او را از خون پر میکنم.
هوش مصنوعی: او چنین گفت تا شب فرا رسید، شبی تاریک و سیاه که مانند قیر از میان برآمد.
هوش مصنوعی: خورشید غروب کرد و به خاطر کمتابیاش، چهرهاش غمگین و تیره شد.
هوش مصنوعی: شاه به دژخیم دستور داد که شاپور را با کلاه بیاورند.
هوش مصنوعی: از ترس جان، او را از بند رها کرد و به قهرمان، لباس مخصوصی اهدا کرد.
هوش مصنوعی: در آن شب از مراسم و جشن بیرون آمدند و جایی را برای آرامش و استراحت آماده کردند.
هوش مصنوعی: یک پادشاه در کاخی بزرگ زندگی میکرد که تمامی زیورها و زینتآلات آن در باغ متفاوتی قرار داشتند و باغ پر از زاغها بود.
هوش مصنوعی: یک تخت زیبا و آراسته با گلها تزئین شده و بر روی آن عطر و بوی خوش مشک و عنبر پاشیده شده است.
هوش مصنوعی: سپهبد بر روی تخت طلایی خوابیده است، به خاطر دختر زیبایی که دلش پر از درد و غم است.
هوش مصنوعی: ماه شما و زیباییتان بر تخت دیگری در کنار شاپور بیدار زنده است.
هوش مصنوعی: در آن باغ، نگهبانی بیدار و هوشیار وجود داشت که به طور مستمر در حال گشتزنی بود.
هوش مصنوعی: به همین دلیل، با قهرمانان عاقل و دانا نشسته و به فکر چاره و راه حلهای مناسب برای مشکلاتشان افتادند.
هوش مصنوعی: باید جادویی بسازیم که با آن در هنگام مرگ، روح فرد را به زندگی بازگردانیم.
هوش مصنوعی: اگر نخواهی به این موضوع بپردازی، عاقبت دچار مشکل بزرگی خواهی شد که مانند سام سوار است و با چرخ معکوس زمان درگیر خواهد شد.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از حکمت و قدرت نهدیوان و نه شداد عادی باقی نمانده است، نه باغهای زیبا باقی است و نه آتش و بادی وجود دارد. همه چیز از بین رفته و تنها بیثباتی و فنا در این دنیا حاکم است.
هوش مصنوعی: عارف جادو چنین گفت: ای کسی که در جنگها به چرخش و گرداندن میپردازی.
هوش مصنوعی: هر کاری که در این دنیا میخواهی انجام بده، اگر باعث عزت و بزرگی تو در این جهان میشود.
هوش مصنوعی: خدای جهان تو را حفظ کند و ای بدن بیارزش، همیشه در معرض زوال و نابودی باشی.
هوش مصنوعی: اما در دل به خودم گفتم که از ریو و زیبایی او چشم پوشم و به دام عشقش بیفتم.
هوش مصنوعی: امشب راه حلی برای مشکلات او پیدا میکنم و با اشتیاق و انرژی وارد امور او میشوم.
هوش مصنوعی: او گفت و بیرون رفت، دلی پر از اندوه و غم به همراه داشت تا راهی برای انتخاب مردی شایسته پیدا کند.
هوش مصنوعی: طلسمی مینویسم که هیچکس نتواند بر آن بگرید و مادر زمانه بر آن ناراحت نشود.
هوش مصنوعی: شخصی کیسهای از شیشه داشت و به خاطر آن نگران جان شیرینش بود.
هوش مصنوعی: بر روی گرد و غبار کاخ بلند، چیزی افشانی کنید که خاصیتی جادویی دارد و به کسی که نادان است تأثیر خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: در یک کاخ طلایی، صدایی به گوش رسید و در آنجا فردی شرور و عاقلی پنهان شده بود.
هوش مصنوعی: وقتی سپیده دم شد، پهلوان از کاخ نورانی بیرون آمد.
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که مانند کوهی از شیشه، در آسمان میدرخشد و به علت جادوگریها و فریبها، هیچ چیزی از درونش نمایان نیست.
هوش مصنوعی: اگر سرش به آسمان برسد، درختان بر شیشهی آن نمایان خواهند شد.
هوش مصنوعی: سپهبد از زیبایی و جادوگری شیشه به حدی شگفتزده شده که در فکر فرو رفته و نتوانسته از آن دل بکند.
هوش مصنوعی: سام به قمر و قلواد گفت که جادوگری در این خانه دام پهن کرده است.
هوش مصنوعی: من چنین جادوگری را در این مکان لایق داوری نمیبینم.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که در برابر مشکل یا چالشهایی که پیش میآید، نه توانایی و نیروی جسمانی مفید است و نه سلاحها و ابزارهای جنگی. همچنین هیچ حیله و نیرنگی هم نمیتواند به حل مسئله کمک کند. در واقع، به نظر میرسد که هیچ یک از روشهای متداول برای مقابله با این وضعیت کارساز نیستند.
هوش مصنوعی: ما در اینجا ماندیم و در چنگال مرگ افتادیم، مانند مردی که برگی از درخت میریزد.
هوش مصنوعی: دختر زیبایی در جایی در دام دیوان گرفتار شده و اکنون در شلوغی بازار دیوان قرار دارد.
هوش مصنوعی: نه سرزمین ایران و نه تاج و تخت، نه حتی دیدار با پادشاه خوشبخت منوچهر برایم اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: قلواد به پهلوان میگوید: ای قهرمان، از غم و اندوه جادو نکن و دلتنگ نشو.
هوش مصنوعی: شخصی که با من صحبت میکرد، چنین گفت: از رفتار این جادوگران بدکار پند بگیر.
هوش مصنوعی: سام، سرباز دلیر، در این سفر با تهدیدهای زیادی از سوی جادوگران روبهرو خواهد شد.
هوش مصنوعی: اما به فرمان خداوند پاک، او بر دیوان و جادو تسلط پیدا میکند و آنها را نابود میسازد.
هوش مصنوعی: جادو و سحر از بین میرود و سرنوشت کسانی که در این جادو قرار دارند به تهدید و نابودی میرسد.
هوش مصنوعی: ما به خداوندی که قادر است از خاک ناچیز گلهایی زیبا برویاند، دلی داریم که به او عشق میورزیم.
هوش مصنوعی: جهان را او نگهداری میکند، چه در روشنی و چه در تاریکی.
هوش مصنوعی: دنیا میتواند در کوتاهترین زمان ممکن، سرنوشت افراد و سرزمینها را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: هیچ کس به او دسترسی ندارد و در هر دو دنیا او پشتیبان و یاور است.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از مسلم بگذرد و او را نادیده بگیرد، به واقع به خود آسیب زده و مسیر تباهی را انتخاب کرده است.
هوش مصنوعی: سپهبد دست به دعا برداشت و گفت: ای خدای پاک، تو که برتر و فراتر از همه چیز و همچنین پایینتر از آنی.
هوش مصنوعی: تو هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، هستی و تمامی جانها را به چوپان و گله بخشیدهای.
هوش مصنوعی: تو موجب به وجود آمدن چیزها در جهان هستی، و اگر نمیخواستی وجودی برای آنها قائل نبودی، آنها نیز به حالت ناپیدا باقی میماندند.
هوش مصنوعی: تو در روزهای خوش و روشن خود، با کارهای خوب و با نشاط، شب را به شادی تبدیل میکنی و مرگ را به پیروزی بر اضطراب و نگرانی مبدل میسازی.
هوش مصنوعی: ما بیچارگان در بند گرفتاریم و به جادوگران غمگین وابستهایم.
هوش مصنوعی: ما راهی جز تو نداریم، پس تو باید به ما کمک کنی و ما را در این وضعیت یاری دهی.
هوش مصنوعی: او میگفت که از چشمانش اشک جاری شد و به خاطر جدایی از پریدخت، جانش در آتش سوخت.
هوش مصنوعی: وقتی که دیگر پادشاه زنگبار آمد، دنیای سیاه و تاریک شد مانند خاک.
هوش مصنوعی: سراپردهای سیاه و تیره مثل قیر کشیده شده است که باعث شده جنگل به رنگ سیاه درآید و شیر نر در آن به وضوح نمایان شود.
هوش مصنوعی: شاپور خردمند در حال نظاره است و دلش پر از اندوه و خون است، در حالی که چهرهاش رنگ پریده و زرد به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در این طرف، سام را تماشا کنید که از دلش فریادی بلند کشید.
هوش مصنوعی: ای سام نامآور و خوشنام، به خاطر این زیبایی، با شکوه از پشت این شیشه به بیرون قدم بگذار.
هوش مصنوعی: او گفت و به شدت بر چوبدستی که در دست داشت کوبید، اما هیچ تأثیری بر شیشه نداشت و شیشه از چوب او پایینتر نیامد.
هوش مصنوعی: شاپور و سام، که هر دو از خانوادهای نزدیک و خویشاوند هستند، به دلایلی به یکدیگر حمله کردند.
هوش مصنوعی: نه شیشهای شکست و نه چیزی کم شد، اما زمان همچنان در حال گردش است و حالتی غمگین به خود گرفته است.
هوش مصنوعی: مرد باهوش و دلیر از کنار کوهی که مثل شیشه بود عبور کرد و در چهرهاش نشانههایی از ترس و نگرانی دیده میشد.
هوش مصنوعی: با عصبانیت به او گفت: ای بدکار، چه بلایی سر آن بیچاره سام سوار آوردی؟
هوش مصنوعی: به قدرتی که در کنار او قرار داری، چرا به عنوان یک بدگفتار به چارهای اندیشیدهای؟
هوش مصنوعی: از خالق جان نترس و نگران سرنوشت خود نباش، نه به فکر قدرت شاه ایران باش.
هوش مصنوعی: اگر منوچهر شاه از لشکر خبر بگیرد، کشور به کارزار خواهد رفت و وضعیت دشواری پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی گسترده شدهاند و شکوه و عظمت کشور تو را به سرزمینی دیگر انتقال میدهند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر تو بر کنار کردن و حذف حکومت و پادشاهی تلاش کنی، نباید به آن پادشاهی اجازه دهی که در قدرت باقی بماند. به عبارتی دیگر، اشاره دارد به لزوم مقاومت و اقدام در برابر ظلم و ناعدالتی.
هوش مصنوعی: بزرگان نباید کار بدی انجام دهند، چرا که این نوع رفتار با شأن آنها و همچنین خواست الهی سازگار نیست.
هوش مصنوعی: در دلیرترین زمان، سام، که به خوشیمنی معروف است، وجود ندارد کسی در دنیا چون او.
هوش مصنوعی: به آن چهره و یال و قد و قامت توجه کن، در آنجا قد و بلندی و آن پهلوها را نیز ببین.
هوش مصنوعی: اگر از من بدت بیاید، به یاد داشته باش که خودت این ظاهر و شکل را به این صورت ساختهای.
هوش مصنوعی: ناگهان فرخار به او گفت: «ای مرد نادان، چرا اینقدر خود را به زحمت میاندازی؟»
هوش مصنوعی: تو این داستان پرارزش را نشنیدی که چگونه در میان شما شکل گرفت و مطرح شد.
هوش مصنوعی: دشمن به طور ناخواسته به دلیل تدبیر و برنامهریزیهایش در زندگی خود دچار مشکلات و شکستهایی شده است.
هوش مصنوعی: هرگز به کارهای دشمن در دنیا ایمن نباش، زیرا چیزی که به ظاهر خوب به نظر میرسد، در باطن میتواند زهر باشد.
هوش مصنوعی: کسی که به سمت غرب زمین می رود، در واقع به جنگ با قدرتی بزرگ و جانساز میپردازد.
هوش مصنوعی: آنکه در کشتن مردم عادی آماده شده است، میتواند مرزهای سرزمینهای تبهکاران را ویران کند.
هوش مصنوعی: آن مردی که پرستنده خدا بود، به خاطر کار خداوند دچار حیرت و مستی شده است.
هوش مصنوعی: پرستش و عبادت به دستاوردهای بزرگ و نیرومند که نماد ظلم و ستم هستند، نمیرسد؛ زیرا خداوند عذاب و کیفر آنها را به باد فنا خواهد داد.
هوش مصنوعی: نمیدانی که از سروری شاداب، پاکی روح و جان به دام نابودی میافتد.
هوش مصنوعی: وقتی شاهپور این را شنید، از شدت کینهاش دلش مانند شنبلید (درختی که برگهایش بهراحتی میریزد) شد.
هوش مصنوعی: شخصی در حال عصبانیت و خشم، شبیه به فیل سرکش و مست، به دور خود میچرخد و اطرافش را با حرکاتش تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای نادان، نکتهسنجی کن! من آن کسی نیستم که تو مرا به زنجیر کشیدی.
هوش مصنوعی: دل و جانم را به ناگهان از من گرفتند و غافل از حال من، به بیهوشی و بیحالی انداختند.
هوش مصنوعی: او گفت: بله، اما چه فایدهای دارد؟ رنگ چهرهات همچنان کبود و غمگین است.
هوش مصنوعی: تو اکنون از جسم و زیباییها رهایی یافتهای و در آغوش شب و روز مرگ قرار گرفتهای.
هوش مصنوعی: مردی از صحبتهای دیوانهای به نام فرخار به هیجان آمد و مانند شیر جنگجوی خروشی بلند کرد.
هوش مصنوعی: چوب را بر سر انسان بدکار زد که مغز او در دشت پراکنده شد.
هوش مصنوعی: او مانند پلنگ خشمگین و آشفته شد و به جنگ با سقلابیان رفت.
هوش مصنوعی: یک نفر را به شدت آسیب میزند و دست و سرش را میشکند، در حالی که دیگری را به کناری میزند و به حالت تحقیر و ذلت میاندازد.
هوش مصنوعی: قهرمان به درستی نگاه کرد به جنگی که در حال وقوع بود و متوجه شد که چوبدستیاش هیچ رحم و مروتی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: او عصبانی شد و گفت کجا رفته آن عاقل که دیوانهای به مرگ تمایل دارد.
هوش مصنوعی: بیایید به درد دل او گوش بدهیم، زمین را از خونی که ریخته شده رنگین کنیم.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که جادوی شیطانی به ناگاه وارد شده و مانند رعدی در بهار، غم و اندوه را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: آن شخص با قدرت و مهارت خود سخنانی جادوئی میگوید، اما در دلش کینه و نفرت وجود دارد.
هوش مصنوعی: به دیوانه گفتند: ای فردی از نسل بد و با افکاری نادرست، دیوانه و بیخیال.
هوش مصنوعی: تو فردی معمولی هستی و از مرز ما به وجود نیامدهای و از مقام و جایگاه ما نیستی.
هوش مصنوعی: چرا دوباره به یاد شداد و عاد میافتی، در حالی که خداوند دادگر را در ذهن خود داری؟
هوش مصنوعی: تو نمیدانی مگر از کارها و رفتار او که چقدر استقامت تو به خاطر قدرت شاه شداد است.
هوش مصنوعی: شاپور به او گفت: ای نیک زاده، چگونه از زادگاه کسی به نام شداد که ناپاک است، به دنیا آمدی؟
هوش مصنوعی: نباید از مردانگی دست کشید، زیرا این کار نشانهی خردمندی و دانایی است.
هوش مصنوعی: خدای جهان، قاضی و داور نهایی است و او بر همه فرمانروایان، مقام برتر و بالاتری دارد.
هوش مصنوعی: وجود خداوند یکتا و بدون مشابه است، مانند گلی که در بستان میروید و در زمانهای خاصی جلوهگر میشود.
هوش مصنوعی: همه چیز به دور ماه و خورشید میچرخد و به این ترتیب زمین و زمان و آسمان را به وجود آوردهاند.
هوش مصنوعی: یک روح با یک قطره آب حیات میگیرد و از آن خود او را میستاند و زندگی بخشیده میشود.
هوش مصنوعی: یک بنده از او به نام شِدّاد وجود دارد، که نسلش ناپاک و بدخوی است مانند دیو.
هوش مصنوعی: وقتی که عاقل از حقیقتی آگاه شد، به دو حالت سرگردان میشود و مانند سایهای در مقابل یک طاق نمایان میگردد.
هوش مصنوعی: به آن چنگ آهنین توجه کن تا بتواند جنگ را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی او را به آن شکل دیوانه دید، از کینه در دلش التهاب ایجاد شد و لبش را گاز گرفت.
هوش مصنوعی: یک چوب بزرگ بر دست دیو وحشتناک زدند و آن دیو که چنگالهای بزرگی داشت، به شدت آسیب دید.
هوش مصنوعی: یکی دیگر از چوبدستیها به سر کوپال (سر اشخاص) ضربه زد و آنقدر محکم بود که دستی که بداندیشی در آن وجود داشت، در لحظه شکست.
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبا و جادویی عشق به رنگ زرد درآمد و دل من به شدت از درد و غم پر شده است.
هوش مصنوعی: با یک دست دیگر به جنگ رفت تا بتواند او را به زحمت اندازد و در نهایت به هدفش برسد.
هوش مصنوعی: یک بار دیگر با چوب به او ضربه زدند و دستش شکست، اما او دیگر هیچ حرکتی نکرد و با هر دو دستش بیحرکت ماند.
هوش مصنوعی: او در آن نبرد، از عاقبت کار خود ناامید شده و دیگر نتوانست با او مقابله کند.
هوش مصنوعی: با ترفند و فریب سخن گفت تا او به دام بیفتد و به تله بیفتد.
هوش مصنوعی: از سحر و جادوگری که در نزد شاپور بود، اسب رخش از ترس به حالت زریر درآمد.
هوش مصنوعی: چوبدستی شاپور از دستش افتاد و او بر زمین افتاد.
هوش مصنوعی: شیر مرد، که نماد شجاعت و قدرت است، به دام جادو افتاده و حالا دیگر نمیتواند از دهانش چیزی بگوید و چهرهاش زرد و بیرمق شده است.
هوش مصنوعی: شاپور را به زندان انداختند و با کارهایی شجاعانه و دلیرانه به او مقاومت کردند.
هوش مصنوعی: اما قهرمان از این موضوع خوشحال بود زیرا بر سام پیروز شده و دنیا برای او تیره و تار گشت.
هوش مصنوعی: نشستند و برای جشن و شادی، جامهای شراب را چیدند و یک ضیافت زیبا برپا کردند.
هوش مصنوعی: عاقل به قهرمان گفت که وقتی زمان به سر سام رسید، چه باید کرد؟
هوش مصنوعی: هیچ اندیشهای از او باقی نمانده است، همانند دیوی که درون شیشهای محبوس شده است.
هوش مصنوعی: افرادی که از ترس میمیرند، بدون هیچ شتابی جان خود را برای به دست آوردن نان و آب میدهند.
هوش مصنوعی: شگفتی آن است که بلای دیو ریو، آن سه نفر را به تنگنا و سختی کشانده است.
هوش مصنوعی: اگر پرندگان به دور آن سه گوهر پرواز کنند، هیچ کدام از سحر و جادو به بیرون نمیآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.