ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۵
ای کهن گشته تن و دیده بسی نعمت و نازروز ناز تو گذشتهاست بدو نیز مناز
ناز دنیا گذرنده است و تو را گر بهشیسزد ار هیچ نباشد به چنین ناز نیاز
گر بدان ناز تو را باز نیاز است امروزآن تو را تخم نیاز ابدی بود نه ناز
از آن ناز گذشته بگرفته است تو رابند آن […]

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۳ - در وصف بهار و مدح شهریار
نوبهار آمد و آورد گل تازه فرازمی خوشبوی فزار آور و بربط بنواز
ای بلنداختر نامآور، تا چند به کاخسوی باغ آی که آمد گه نوروز فراز
بوستان عود همیسوزد، تیمار بسوزفاخته نای همیسازد، طنبور بساز
به قدح بلبله را سر به سجود آور زودکه همی بلبل بر سرو کند بانگ نماز
به سماعی که بدیعست، کنون گوش بنهبه […]

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف برادر سلطان محمود
یاد باد آن شب کان شمسهٔ خوبان طرازبه طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز
من و او هر دو به حجره درو می مونس ماباز کرده در شادی و در حجره فراز
گه به صحبت بر من با بر او بستی عهدگه به بوسه لب من با لب او گفتی راز
من چو مظلومان از سلسلهٔ […]

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود غزنوی
آشتی کردم با دوست پس از جنگ درازهم بدان شرط که با من نکند دیگر ناز
زانچه کردهست پشیمان شد و عذر همه خواستعذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز
گر نبودم به مراد دل او دی و پریربه مراد دل او باشم از امروز فراز
دوش ناگاه رسیدم به در حجرهٔ اوچون مرا دید بخندید […]

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۳ - در مدح و تهنیت خدام صاحب ناصرالدین طاهربن المظفر هنگام باز آمدن از زمین غور به جانب هراة
موکب عالی دستور جهان آمد بازبه سعادت به مقر شرف و عزت و ناز
جاودان در کنف خیر و سعادت باداموکبش تا به سعادت رود و آید باز
صاحب و صدر زمین ناصر دین آنکه قضاکرد بر درگه عالیش در فتنه فراز
بازگیرد پس از این رونق ملک محموددهر شوریدهتر و تیرهتر از زلف ایاز
زاستین داد دگرباره کند […]

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴ - در عذر کمخدمتی ومدح امیر مودود احمد عصمی
زندگانی ولی نعمت من باد درازدر مزید شرف و دولت و پیروزی و ناز
باد معلوم خداوند که من بنده همینیستم جمله حقیقت چو نیم جمله مجاز
از موالید جهانم من و در کل جهانچیست کان را متغیر نکند عمر دراز
از خلاف حرکت مختلف آمد همه چیزاندرین منزل شادی و غم و ناز و نیاز
در بنیآدم چونان […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶
من بدین خواری و این غربت از آن راه درازبه تمنای تو افتادهام، ای شمع طراز
آمدم تا به در خانه سلامت گویمبه ملامت ز سر کوچه کجا گردم باز؟
گر چه در شهر ترا هم نفسان بسیارندنفسی نیز به احوال غریبان پرداز
آز بسیار به دیدار تو دارد دل ماتا بر ما ننشینی ننشیند آن آز
نازنینا، رخ […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
لله الحمد که بعد از سفر دور و دراز
می کنم بار دگر دیده به دیدار تو باز
مژه بر هم نزنم پیش تو آری نه خوش است
که تو را چهره بود باز و مرا دیده فراز
تا شد از عشق تو سررشته کارم روشن
همچو شمعم هنری نیست به جز سوز و گداز
با وجود خم ابروی توام می […]

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
قصهٔ درد دل و غصهٔ شبهای درازصورتی نیست که جائی بتوان گفتن باز
محرمی نیست که با او به کنار آرم روزمونسی نیست که با وی به میان آرم راز
در غم و خواری از آنم که ندارم غمخواردم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز
خود چه شامیست شقاوت که ندارد انجامیا چه صبحست سعادت که ندارد […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴
در مسجد چه زنی اینک در میکده باز
خیز مردانه قدم در نه و خود را در باز
مست رو بر در میخانه که مستان خراب
نکنند از پی هشیار در میکده باز
تا به دردی قدح جامه نمازی نکنی
چون صراحی نتوان پیش بتان برد نماز
کشته عشق بتانیم، زهی عشرت و عیش!
مفلس کوی مغانیم، زهی نعمت و ناز!
بر سر […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - در مدح سلطان اویس
دارم آهنگ حجاز ، ای بت عشاق نواز
راست کن ساز ونوایی زپی راه حجاز
راز جان گوش کن از عود که ره یافته اند
محرمان حرم اندر حرم پرده یراز
پرده سازده امروز ، که خاتون حجاز
می دهد جلوه حسن از تتق عزت وناز
آفتاب طرب از مشرق خم می تابد
خیز ومی […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - در مدح شاه دوندی
حور اگر دیده بدین روضه کند روزی باز
کند از شرم در روضه فردوس فراز
ای نهال چمن جا ه در این روضه ببال
وی حریم حرم قدر بدین کعبه بناز
بوستانی است که طاوس ملایک هر دم
از سر سدره نماید به هوایش پرواز
خم طاقش همه با سقف فلک گردد جفت
لب بامش […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۲
جراءت پیریم این بس که به چندین تک وتاز
قدم عجز رساندم به سر عمر دراز
کاش بیفکر سحر قطع شود فرصت شمع
وهم انجامگدازیست به طبع آغاز
فرصت از کف ندهی تا نشوی داغ فسوس
قاصد ملک عدم نامه نمیآرد باز
رحمت از شوخی ابرام تقاضاست بری
آن در باز که بر روی کسی نیست فراز
نفسکافر نشد آگاه ز اقبال سجود
کلهٔ […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸
برو، ای نرگس رعنا، تو باین چشم مناز
ناز را چشم سیه باید و مژگان دراز
از گل و لاله چه حاصل؟ من و آن سرو که هست
همه شوخی و کرشمه، همه حسن و همه ناز
آتشین روی من آرایش بزمست امشب
برو، ای شمع، تو در گوشه خجلت بگداز
ای خوش آن دم، که تو از ناز، سوی من […]

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۴
عید و آدینه بهٔک بار رسیدند فراز
وز نشیب آمد خورشید همی سوی فراز
زانکه اندر پی این جشن رسولِ عربی
جشن شاهانِ عجم تنگ رسیدست فراز
خرم این جشن که برنامهٔ شرع است نگار
خرم این جشن که بر جامهٔ لهوست طراز
این همی سرخکند خاک ز خون قربان
وآن همی لعل کند جام ز رنگ بگماز
این جهان را کند از […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶
راز سر بسته اگر راست نمیگویم باز
جملهٔ خلق بدانند به تسبیح و نماز
گر بدانند که بی او همه هیچاند همه
پس چه اقرار حقیقی و چه انکار مجاز
چون همه اوست من و تو که و چه ای همه او
عالمی نیست که دارد خبر از عالَمِ راز
از تو چون هیچ نماند چه بماند جز او
زیر خایسک چنین […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۱
گر خدا دولت و بختم دهد و عمر دراز
دیده روشن کنم از خاک سر کوی تو باز
آستانت به تضرع ز خدا میخواهم
که نکرده ست کسی جز به نیاز این در باز
کس ندانم که در این ورطه مرا چاره کند
من و درگاه خداوند تعالی و نیاز
روی در روی تو میخواهم و کنجی همه عمر
بر همه خلق […]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۵
آنکه انداخت ز پایم چو سر زلف دراز
باربش در دل بیرحم وفائی انداز
بازی طفل به خاک است و بنم شاهد طفل
ای اجل زودترم بر در او خاک بساز
مرغ روحم به تو خود را بنماید پس مرگ
تا به تیر افکندم غمزة صیاد تو باز
هر درختی که برآید بر کوی بتان
میوه او همه شیوه است گل او […]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲
زاهد شهرم و صاحب نظر و شاهد باز
شسته سجاده به می کرده به میخانه نماز
طاعت باده پرستان چه به مسجد چه بدیر
عشق ورزیدن رندان په حقیقت چه مجاز
دیگران معتقد زهد و نمازند هنوز
ما به مقصود رسیدیم برندی و نیاز
آستان در تو منزل شهبازان است
مگسان را چه محل بر سر کویت پرواز
بنده طالع شوریده خویشم که […]

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله
مرغ شب پیشتر از آنکه برآرد آواز
دل شوریده نوا، زمزمه ای کرد آغاز
می سرایید دل و کلفت آواز نبود
ایمن از فتنه گریهای زبان غمّاز
دادم از شور جنون بال و پر شوق به هوش
کردم از شوق درون، روزنهٔ گوش فراز
تا چه راز است که از پرده برون می آید؟
تا چه تار است که اندیشه، کشیده ست […]

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
هرکه آئین حقیقت نشناسد ز مجاز
در سراپرده رندان نشود محرم راز
یا که بیهوده مران نام محبت به زبان
یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز
مگذارید قدم بیهده در وادی عشق
کاندر این مرحله بسیار نشیب است و فراز
آنقدر حلقه زنم بر در میخانه عشق
تا کند صاحب میخانه به رویم در باز
دم غنیمت بود ای […]
