گنجور

 
حکیم نزاری

راز سر بسته اگر راست نمی‌گویم باز

جملهٔ خلق بدانند به تسبیح و نماز

گر بدانند که بی او همه هیچ‌اند همه

پس چه اقرار حقیقی و چه انکار مجاز

چون همه اوست من و تو که و چه ای همه او

عالمی نیست که دارد خبر از عالَمِ راز

از تو چون هیچ نماند چه بماند جز او

زیر خایسک چنین رمز که می دارد گاز

در فضای لِمن الملک بکن طَیْرانی

مرغ جان چند کند بر سر قالب پرواز

تا تو با خویشتنی هیچ نیاید از تو

چشم بر بند و بیاموز ادب از شهباز

سر تسلیم بنه گردن ابلیس مکش

پیش گردن شکنان سر به تهوّر مفراز

چاره آن است نزاری که زبان مُهر کنی

گر چه بی‌فایده باشد چو برون شد آواز

این همه کثرت شرک از نظر احول ماست

یک جهت باش که واحد نپذیرد انباز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode