گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۶

 

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم

همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری

[...]

سنایی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرّ همایی

ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی

من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم

تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی

چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

 

مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی

هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم

پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی

اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۴

 

مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی

ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی

کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را

و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی

همه بی‌خدمت و رشوت رسد از لطف تو خلعت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۵

 

مثل ذره روزن همگان گشته هوایی

که تو خورشیدشمایل به سر بام برآیی

همه ذرات پریشان ز تو کالیوه و شادان

همه دستک زن و گویان که تو در خانه مایی

همه در نور نهفته همه در لطف تو خفته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۶

 

همه چون ذره روزن ز غمت گشته هوایی

همه دردی کش و شادان که تو در خانه مایی

همه ذرات پریشان همه کالیوه و شادان

همه دستک زن و گویان که تو خورشیدلقایی

همه در بخت شکفته همه با لطف تو خفته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۷

 

بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی

نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی

چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش

ز زمین نیست نباتش که سمایی است سمایی

ببرد بو خبر آن کس که بود جان مقدس

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹

 

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

[...]

سعدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۶

 

گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی

ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی

بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی

مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی

بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

گر تو شیرین شکر لب به شکر خنده درآیی

به شکر خندهٔ شیرین، دل خلقی بربایی

آن نه مرجان خموش است که جانیست مصوّر

وان نه سرچشمهٔ نوش است که سرّیست خدایی

وصف بالای بلندت به سخن راست نیاید

[...]

خواجوی کرمانی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۹

 

گر بدانی که چها می کشم از درد جدایی

به خدا با همه بیرحمی خود رحم نمایی

درد پرورد توام، من که و اندیشه درمان

کاش صد درد دگر بر سر هر درد فزایی

دل بی حاصل ما را برت ای شوخ چه قیمت

[...]

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹۵

 

دارد از خط گل رخسار تو فرمان خدایی

چون به فرمان خدا از همه کس دل نربایی؟

گرهی نیست دل ما که ازان زلف گشایی

نقطه را هست به این بسمله پیوند خدایی

من همان روز که دل را به سر زلف تو بستم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۵

 

در حریمی که لب خود به شکرخنده گشایی

از لب بام کنند اهل هوس بوسه ربایی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۵

 

در حریمی که لب خود به شکرخنده گشایی

از لب بام کنند اهل هوس بوسه ربایی

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۸

 

چشم من بی‌تو طلسمی است بهم بسته ز عالم

این معمای تحیر تو مگر بازگشایی

مقصد بینش اگر حیرت دیدار تو باشد

از چه خودبین نشود کس که تو در کسوت مایی

بی‌ادب بس که به راه طلبت راه گشودم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۶

 

در گرفته‌ست زمین تا به فلک بی‌سروپایی

ای حیا نشئه مبادا تو به این رنگ برآیی

خاک خور تا نخوری عشوهٔ اسباب تکلف

جغد ویرانه شوی به که کنی خانه خدایی

هرکجاکوکب اقبال جنون ناز فروشد

[...]

بیدل دهلوی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

روز و شب خون جگر می‌خورم از درد جدایی

ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی

چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم

کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی

چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد

[...]

هاتف اصفهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۲

 

تا کی ای خامه احباب سرودی نسرائی

تلخ کامی ز مذاقم به درودی نزدائی

من نه تنها خمش آیم چو به گفتار درآئی

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشائی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۹

 

از توام با همه حسرت نه سراغی نه صفائی

بر منت با همه رحمت نه عبوری نه عطائی

ندهی بار به خویشم نه به سروقت من آئی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفائی

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۰

 

ای که سر تا قدم آمیخته از مهر وفائی

با همه مهر و وفا عهد بتا از چه نپائی

گر سر از دوست بری یا که به دشمن بدهی سر

تو نه آنی که توان گفت به تو چون و چرائی

همچو جان در تنی و لیک نیائی به نظرها

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode