تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرّ همایی
ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی
من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم
تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی
چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی
چه حکایت کنم از دل که تو خود در دل مائی
کج دهی وعده و باور کنم آن را همه از تو
من چنین ساده چرایم تو چنین شوخ چرائی
نه ز دست تو خلاصم نه به جان از تو امانم
تو چه دردسری آخر چه عذابی چه بلائی
بکنی رای وصالم نه که تو بیش ازانی
تو به جان بوسه فروشی نه که تو بیش بهائی
گر به عمری برم آیی به عتابی بخوری دل
همه رنج دل هر دوست بخواهی و نیائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوق خود خطاب میکند و احساسات دردناک و دلتنگیاش را ابراز میکند. او به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره میکند و از او میخواهد تا به او توجه کند. شاعر از وضعیت خود در غیاب معشوق شکایت میکند و میگوید که عاشق واقعی هیچگونه رهایی از این عشق ندارد. او به نوعی تسلیم و وابستگی خود به معشوق اعتراف میکند و از او میخواهد که به وعدههایش عمل کند، زیرا هر بار که به انتظار او مینشیند، بیشتر به او وابسته میشود. در نهایت، شعر به نمایش تضادهای عشق و درد و رنج ناشی از آن میپردازد.
هوش مصنوعی: تو چقدر زیبا هستی، ای معشوق! که حتی زیباییهای فرشتگان نیز در مقابل تو رنگ میبازد. از این روست که از من شرم نمیکنی و به من روی نمیآوری.
هوش مصنوعی: من بیچاره و درماندهام که به خاطر دوری تو در رنج و سختیام، اما تو حتی نمیپرسی حال من چطور است و کجا هستم.
هوش مصنوعی: چه چیزی از تو بگویم، وقتی که خودت به خوبی میدانی؟ و چه داستانی از دل من تعریف کنم، وقتی که تو خود در دل منی؟
هوش مصنوعی: من به وعدههای تو اعتماد میکنم، حتی اگر از کجایی بیاید. چطور میتوانم اینقدر سادهدل باشم که به تو اینگونه امیدوار باشم، در حالی که تو همیشه شوخ و بازیگوشی؟
هوش مصنوعی: من نه میتوانم از تو رها شوم و نه میتوانم از تو نجات پیدا کنم. واقعاً چه دردسر بزرگی است، چه عذابی، چه مصیبت رو به رو دارم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به وصالم برسی، نه به خاطر آنکه تو بیشتر از من ارزش داری، بلکه باید بدانی که تو به جانم عشق میورزی و نه به خاطر داشتن بیشتر از آنچه من دارم.
هوش مصنوعی: اگر روزی به دیدنم بیایی و با ناراحتی صحبت کنی، دل هر دوستی را خواهی شکست، اما تو هرگز نخواهی آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
[...]
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی
و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم
پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی
اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد
[...]
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
[...]
گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی
بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی
مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی
بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم
[...]
گر تو شیرین شکر لب به شکر خنده درآیی
به شکر خندهٔ شیرین، دل خلقی بربایی
آن نه مرجان خموش است که جانیست مصوّر
وان نه سرچشمهٔ نوش است که سرّیست خدایی
وصف بالای بلندت به سخن راست نیاید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.