گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح جمال المعاشرین قوال

 

ای جمال معاشران چونست

آن دو حمال گام گستر تو

چند با اشک و رشک خواهد بود

عرش و فرش از لحاف و بستر تو

چند بی سرمه سای خواهد بود

[...]

سنایی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶ - در مدح امیری امین الملک لقب

 

ای شده صدر ملک در خور تو

گشته سلطان وقت غمخور تو

هم امینی و هم امین الملک

گوهری نیست همچو گوهر تو

رحمت ایزدست در ره تو

[...]

قوامی رازی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - در مدح حسام الدوله والدین اسپهبد ملک مازندران

 

ای ملوک جهان مسخر تو

آدمی زاد جمله لشگر تو

شاه غازی حسام دولت و دین

که فلک بر نتابد افسر تو

چشم ایام سوی درگه تست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده

 

چون به عهد جوانی از بر تو

بر در کس نرفتم از در تو

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده

 

ای نظامی پناه‌پرور تو

به در کس مرانش از در تو

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۶ - نامه پادشاه ایران به بهرام‌گور

 

ای خنک جان عیش‌پرور تو

کز چنین فتنه دور شد دَرِ تو

نظامی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل هفتم » بخش ۱ - سر آغاز

 

سر ما و آستانهٔ در تو

منتظر تا رویم در سر تو

عراقی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۸ - در بیان آنکه بعضی اولیاء مشهوراند و بعضی مستور مرتبۀ مستوران بلندتر است از مرتبۀ مشهوران و از این سبب مشایخ بزرگ سرآمده همواره در تمنا و آرزوی آن بوده‌اند که از آن مستوران یکی را بیابند. و انبیاء نیز همچنین آرزو داشتند، حکایت موسی و خضر علیهما السلام درقرآن مذکور است. و ندا کردن مصطفی علیه السلام از سر صدق و عشق که واشوقاه الی لقاء اخوانی و بتضرع و ابتهال طلبیدن از حق تعالی ملاقات خاصی را و فرمودن حق تعالی که خاصی از خواص بر تو خواهد آمدن و گفتن مصطفی علیه السلام با عایشه رضی اللّه عنها که یکی از خاصان حق بر در ما خواهد آمدن و لیکن اگر اتفاقاً من در خانه نباشم او را بنوازش و دلداری در خانه بنشان تا آمدن من. و اگر این معنی متعذر شود و مقبول نیفتد، باری حلیۀ صورت او را بقدر امکان ضبط کن تا بمن شرح کنی حلیۀ او را، که در شنیدن حلیۀ ایشان فایدۀ عظیم است.

 

داد وعده که خاص من بر تو

خواهد آمد ز لطف بر در تو

سلطان ولد
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۲ - حکایت

 

چو ز دیوان تهی شود سرتو

ملک آمد شدن کند بر تو

اوحدی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

ای به حُسن آفتاب چاکر تو

کیست مه تا شود برابر تو

گرنه چشم تو ساحرست چرا

عالم حُسن شد مسخّر تو

ای سرشک آب روی من بر خاک

[...]

خیالی بخارایی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode