گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای ملوک جهان مسخر تو

آدمی زاد جمله لشگر تو

شاه غازی حسام دولت و دین

که فلک بر نتابد افسر تو

چشم ایام سوی درگه تست

سر افلاک زیر چنبر تو

روی اقبال رای و رایت تو

پشت اسلام دست و خنجر تو

سایه گرچه در عرض بود همه جای

سایه ایزدست جوهر تو

مایه رحمتست سایه تو

عنصر دولتست پیکر تو

گردش هفت اختر از پی تو

جنبش نه سپهر تا در تو

دفتر غیب نوک خامه تو

نامه رزق روی دفتر تو

هست آیینه رخ اقبال

روح اورنگ و فرمنظر تو

هست عنوان نامه فرهنگ

ذکر اخلاق و شرح مخبر تو

وقت زخم تو گفته قبضه تیغ

آفرین بر دل دلاور تو

بارها بحر گفته پیش کفت

من غلام دل توانگر تو

در بهشت دلت سخا و سخن

شاخ طوبی و حوض کوثر تو

نقل طوطی عقل دانی چیست

آن سخن های همچو شکر تو

ظلم تیره زرای روشن تست

آز فر به زکلک لاغر تو

روش مسرعان عالم نور

بر قضایای رای انور تو

خشم تو آتشیست گردون سوز

وندرو حلم تو سمندر تو

هر چه در غیب روی پوشیدست

همه در ذن تو مصور تو

هر چه اندر جهان باندازه است

جز عطاهای نام مقرر تو

ای سلاطین مشرق و مغرب

همه در صف عرض اکبر تو

تک هر یک بزیر رایت تو

رگ هر یک بزیر نشترتو

چرخ سرگشته از قضازان گشت

که چرا خیمه زد برابر تو

همه را چشم بر دریچه تو

همه را مهره شد مششدر تو

گر بنام تو چرخ خطبه کند

سزد از شاخ سدره منبر تو

چون ثریا نشان اخمص تست

زافرینش برون بود سر تو

ملک گرد جهان بسی برگشت

رخت بنهاد عاقبت بر تو

چون در اقلیم مملکت کس نیست

که سزدهم شریک و هم سر تو

گرچه بینم توانگر و درویش

با تو انباز گشته با زر تو

کس ز پیش تو برنگشته تهی

جز که در روز بزم ساغر تو

روز هیجا سپاه فتح و ظفر

پس رو رایت مظفر تو

بشکند مهره در مفاصل کوه

قوت خشم آسمان در تو

حزم خود را سلاح ساز که نیست

به زحزم تو درع و مغفر تو

دخل حال معادن و حیوان

خرج در یک عطای کمتر تو

آسمان نامده برقص هنوز

که ازو نور میزد اختر تو

جاور البحر و الفلک گفتند

لاجرم بحر شد مجاور تو

دوش با آسمان همی گفتم

آنکه هست آستانه در تو

گفتم او را چراست این چندین

نازش تو بدین مه و خور تو

چه کنی گر ملک بمن بخشد

این دو دینارک مدور تو

گفت هیهات این نشاید بود

نیست در خورد او نه در خور تو

مختصر بخش نیست شاه جهان

کان محقر دهد بچاکر تو

ای گه رزم حیدر کرار

هر کجا پر دلیست قنبر تو

بنده را خاص پروریده بلطف

نعمت عام بنده پرور تو

جلوه گر گشت عقل تا کردم

بعروس مدیح زیور تو

تا شود هر مهی چو زرین نعل

مه ز شوق سم تکاور تو

چتر تو سایبان گردون باد

زیر چتر تو هفت کشور تو

باد جاوید طوعا او کرها

آسمان بنده مسخر تو

آفتاب ترا زوال مباد

تا ابد از سر دو پیکر تو

یاور دین زبان تیغ تو باد

وایزد ذوالجلال یاور تو