گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

به صفت گرچه نقش بی جانم

به نگاری و عاشقی مانم

گه چو عشاق جفت صد ماتم

گه چو معشوق جفت صد جانم

به دور نگم چو روی و موی نگار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

بی تو یک روز بود نتوانم

بی تو یک شب غنود نتوانم

یار جز تو گرفت نتوانم

نام جز تو شنود نتوانم

چون ترا در خور تو بستایم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

ای دو زلفت دراز و بالا هم

وی دو لعلت نهان و پیدا هم

شوخ تنها که خواند چشم ترا

چشم تو شوخ هست و رعنا هم

بستهٔ تو هزار نادان هست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

ای به رخسار کفر و ایمان هم

وی به گفتار درد و درمان هم

زلف پر تاب تو چو قامت من

چنبرست ای نگار چوگان هم

خیره ماند از لب تو بیجاده

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

خیز تا می خوریم و غم نخوریم

وانده روز نامده نبریم

تا توانیم کرد با همه کس

رادمردی و مردمی سپریم

قصد آزار دوستان نکنیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

گرچه از جمع بی نیازانیم

عاشق عشق و عشقبازانیم

منصف منصف خراباتیم

کعبهٔ کعبتین بازانیم

گاه سوزان در آتش عشقیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

ای رخ تو بهار و گلشن من

همچو جانست عشق در تن من

راست چون زلف تو بود تاریک

بی رخ تو جهان روشن من

همچو خورشید و ماه در تابد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

چشمکان پیش من پر آب مکن

دلم از عاشقی کباب مکن

ریگ را پیش چشم رود مکن

رود را پیش دل سراب مکن

به کس از ابتدا رسول مباش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

مکن آن زلف را چو دال مکن

با دل غمگنان جدال مکن

پردهٔ راز عاشقان بمدر

کار بر کام بدسگال مکن

خون حرامست خیره خیره مریز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

صبر کم گشت و عشق روز افزون

کیسه بی سیم گشت و دل پرخون

می‌دهد درد می‌نهد منت

یار ما را عجب گرفت زبون

صنعتش سال و ماه عشوه و زرق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

ای جهانی پر از حکایت تو

گه ز شکر و گه از شکایت تو

برگشاده به عشق و لاف زبان

خویشتن بسته در حمایت تو

ای امیری که بر سپهر جمال

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

تا کی از عشوه و بهانهٔ تو

چند ازین لابه و فسانهٔ تو

شور و آشوب در جهان افگند

غمزهٔ چشم جاودانهٔ تو

هیچ آشوب نیست در عالم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

خه خه ای جان علیک عین‌الله

ای گلستان علیک عین‌الله

اندرا اندرا که خوش کردی

مجلس جان علیک عین‌الله

برفشان برفشان دل و جان را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

جان جز پیش خود چمانه منه

طبع جز بر می مغانه منه

باده را تا به باغ شاید برد

آنچنان در شرابخانه منه

گرچه همرنگ نار دانه بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

کودکی داشتم خراباتی

می کش و کمزن و خرافاتی

پارسا شد ز بخت و دولت من

پارسایی شگرف و طاماتی

شیوهٔ خمر و قمر و رمز مدام

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

ای گل آبدار نوروزی

دیدنت فرخی و فیروزی

ای فروزنده از رخانت جان

آتش عشق تا کی افروزی

دل بدخواه سوز اندر عشق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳

 

ای ازل دایه بوده جان ترا

وی خرد مایه داده کان ترا

ای جهان کرده آستین پر جان

از پی نثر آستان ترا

سالها بهر انس روح‌القدس

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - در مدح خواجه عمید ثقةالملک، طاهر

 

دی دل ما فگار خواهد کرد

وز ستم سوگوار خواهد کرد

سده بهر نوید فصل بهار

باز عهد استوار خواهد کرد

پیش چونین نوید گر که ترا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در مدح امیر بار سلطان

 

باز جانها شکار خواهد کرد

گر جمال آشکار خواهد کرد

جای شکرست خلق راکان بت

جان به شکل شکار خواهد کرد

رایت و رویت منور او

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - در تزییفِ علمای دنیاجوی گفته شد

 

ای سنایی! ز جسم و جان تا چند؟

برگذر زین دو بی‌نوا در بند

از پیِ چشم‌زخمِ خوش‌چشمی

هر دو را خوش بسوز همچو سپند

چه کنی تو ز آب و آتش یاد

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۲