گنجور

 
سنایی

ای جهانی پر از حکایت تو

گه ز شکر و گه از شکایت تو

برگشاده به عشق و لاف زبان

خویشتن بسته در حمایت تو

ای امیری که بر سپهر جمال

آفتابست و ماه رایت تو

هست بی تحفهٔ نشاط و طرب

آنکه او نیست در حمایت تو

هر سویی تافتم عنان طلب

جز عنانیست بی‌عنایت تو

جان و دل را همی نهیب رسد

زین ستمهای بی نهایت تو

ای همه ساله احسن الحسنی

در صحیفهٔ جمال آیت تو

در وفا کوش با سنایی از آنک

چند روزست در ولایت تو