گنجور

 
سنایی

خیز تا می خوریم و غم نخوریم

وانده روز نامده نبریم

تا توانیم کرد با همه کس

رادمردی و مردمی سپریم

قصد آزار دوستان نکنیم

پردهٔ راز دشمنان ندریم

نشنویم آنچه ناشنودنیست

زانچه ناگفتنیست درگذریم

ما که خواهیم جست عیب کسان

عیب خود بر خودی همی شمریم

ای که گفتی که عاقبت بنگر

ما نه مردان عاقبت نگریم

بندهٔ نیکوان لاله رخیم

عاشق دلبران سیمبریم

شب نباشیم جز به مصطبه‌ها

روز هر سو به گلخنی دگریم

می کشان و مقامران دغا

همه از ما بهند و ما بتریم

پاکبازان هر دو عالم را

به گه باختن به جو نخریم

دوستار نگار و سرخ مییم

دشمن مال مادر و پدریم

پدران را خدای مزد دهاد

نه چو ما کس که ناخلف پسریم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

ما دل دوستان به جان بخریم

ور جهان دشمن است غم نخوریم

گر به شمشیر می‌زند معشوق

گو بزن جان من که ما سپریم

آن که صبر از جمال او نبود

[...]

همام تبریزی

به که نام مثال خود نبریم

وز خیال و مثال درگذریم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه