جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۲۱ - اشارة الی قوله علیه السلام من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر فلیقل خیرا او لیصمت
گوهر صدق بی تفاوت سفت
فلیقل خیرا او لیصمت گفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۵۱ - قال الله تعالی یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله
حق چو فلیضحکوا قلیلا گفت
او ز بس خنده همچو غنچه شکفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۱۱ - رجوع به تمامی قصه
لیک حالت بود مکذب گفت
آشکارت بود خلاف نهفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۱۵ - پرسیدن پسر از سبب نقصان عشق عارف که عاشقق معنی بود به واسطه نقصان حسن صورت
روزی آن نوجوان به عارف گفت
کای شناسای رازهای نهفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۱۸ - شیخ شمس الدین تبریزی شیخ اوحدالدین کرمانی را قدس الله سرهما دید که در هنگامه های دمشق می گردید از وی پرسید که در چه کاری گفت آفتاب را در طشت آب می بینم گفت اگر بر قفا دمل نداری چرا بر آسمانش نمی بینی
سر بدو برده آشکار و نهفت
گفت ای شیخ در چه کاری گفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۶ - حکایت بر سبیل تمثیل
گرچه از روی عقل برهان گفت
بود صد شک درون جانش نهفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۵۶ - برخاستن معتمر به چاره سازی عیینه و وی را به مجلس انصار بردن و همراه ایشان از برای خواستگاری ریا پیش پدر وی رفتن
گفت هست آنکه گوهر صدفت
اختر برج عزت و شرفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۵۷ - مشورت کردن پدر ریا با ریا در خواستگاری کردن وی از برای عیینه
چون درآمد به خانه ریا گفت
کز چه رو خاطرت چنین آشفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۶۰ - رسید معتمر بعد از چندگاه به سر قبر ایشان و بر آنجا درختی دیدن پر خطهای زرد و سرخ
بعد شش سال معتمر یا هفت
به سر روضه نبی می رفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۶۴ - به هم رسیدن شیخ سری قدس سره و تاجر و خریداری کردن شیخ سری تحفه را از وی
وز پی ناله نکته ایش نهفت
شد شنیده که بیدلی می گفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۳ - قصه قاصد فرستادن قیصر روم به نوشیروان تا معلوم کند که با وی در چه مقام است درصدد صلح است یا در معرض جنگ و انتقام است
نکته های گرانبها می سفت
هر یکی را جداجدا می گفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۶ - پیغام فرستادن سلطان به پادشاه روم که اگر چه من بنده زاده ام اما قرار مملکت بر این وجه داده ام که هیچ قوی بازو را مجال آن نمانده است که دست تطاول به مال ضعیفی دراز کند و اگر ناگاه دراز دستی واقع شود به موجب فرموده من بود و انصاف دادن پادشاه روم که هر کسی را دست ضبط و سیاست چنین بالا بود می شاید که همه زبردستان زیردستان او باشند
تو چه خواهی جواب ایشان گفت
وین غبار از ضمیر ایشان رفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۱۳ - حکایت پیر زالی که راه بر سنجر گرفت و از بیراهی یک دو ظالم دادخواهی کرد و ظلم ایشان را از راه برداشت
چون هویدا شود سرای نهفت
چه جواب خدای خواهی گفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۱۹ - حکایت شبروی محمود غزنوی و از هر کس خبر بدی و نیکی خود پرسیدن و از بدی بریدن و بر نیکی آرمیدن
یکی از ملک گوهری می سفت
یکی از دین حکایتی می گفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۴۱ - حکایت نظام الملک و منجم موصلی
خواجه وقت وداع با او گفت
کای دلت گنج رازهای نهفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۴۷ - اشارت به بعضی از شعرای ماتقدم که از سلاطین پیشین تربیت ها یافتند و نام اینان به واسطه مدایح آنان بر صحیفه روزگار بماند
انوری هم چو مدح سنجر گفت
وین گرانمایه در به وصفش سفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۵۰ - حکایت منت نهادن سفله بازاری با عارف از لباس ذل طمع عاری
عارف از گفت و گوی او آشفت
می شنیدم که زیر لب می گفت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۵۱ - خاتمه کتاب
تا بود در زمانه گفت و شنفت
تا بود قول آشکار و نهفت
جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲۰ - ظهیر فاریابی
عالمی بر فراز منبر گفت
که چو پیدا شود سرای نهفت