گنجور

 
جامی

بعد شش سال معتمر یا هفت

به سر روضه نبی می رفت

راه عمدا بر آن دیار افکند

بر سر قبرشان گذار افکند

دید بر خاک آن دو اندهمند

سر کشیده یکی درخت بلند

چون به عبرت نگاه کرد در آن

دید خطهای سرخ و زرد بر آن

بود زردی ز رویشان اثری

سرخی از چشم خونفشان خبری

با کسی گفت ازان زمین به شگفت

چه درخت است این به حیرت گفت

که درختیست این سرشته عشق

رسته از تربت دو کشته عشق

بلکه بر خاک آن دو تن علمیست

بر وی از شرح حالشان رقمیست

زاهل دل هر که آن رقم خواند

حال آن کشتگان غم داند

جانشان غرق فیض رحمت باد

کس چو ایشان ازین جهان مرواد