گنجور

 
۱
۲
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱

 

هر که را، جامه پارسا، بینی

پارسا دان و نیک‌مرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست

محتسِب را درونِ خانه چه کار؟

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲

 

عذرِ تقصیرِ خدمت، آوردم

که ندارم به طاعت استظهار

عاصیان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت استغفار

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲

 

بر درِ کعبه سائلی دیدم

که همی‌گفت و می‌گرستی خَوش

می‌نگویم که طاعتم بپذیر

قلمِ عفو بر گناهم کش

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳

 

روی بر خاکِ عجز، می‌گویم

هر سحرگه که باد می‌آید:

«ای که هرگز فرامشت نکنم

هیچت از بنده یاد می‌آید؟»

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴

 

در برابر، چو گوسپندِ سلیم

در قفا، همچو گرگِ مردم‌خوار

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۵

 

صورتِ حالِ عارفان دلق است

این قدر بس، چو روی در خلق است

در عمل کوش و هرچه خواهی پوش

تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش

[ ترک دنیا و شهوت است و هوس

[...]

۴ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۵

 

پارسا بین که خرقه در بر کرد

جامهٔ کعبه را جُلِ خر کرد

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۶

 

ای هنرها گرفته بر کفِ دست

عیبها بر گرفته زیرِ بغل

تا چه خواهی خریدن ای مغرور

روزِ درماندگی به سیمِ دغل

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۲

 

پایِ مسکینْ پیاده چند رود؟

کز تحمّل ستوه شد بُختی

تا شود جسمِ فربهی لاغر

لاغری مرده باشد از سختی

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

ای بسا اسبِ تیزرو که بماند

که خرِ لنگْ جان به منزل برد

بس که در خاک تندرستان را

دفن کردیم و زخم‌خورده نمرد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۸

 

آن که چون پسته دیدمش همه مغز

پوست بر پوست بود همچو پیاز

پارسایانِ رویْ در مخلوق

پشت بر قبله، می‌کنند نماز

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۹

 

آهنی را که موریانه بخورد

نتوان برد از او به صِیقَل زنگ

با سیه‌دل چه سود گفتن وعظ؟

نرود میخِ آهنی، در سنگ

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

مطربی، دور از این خجسته سرای

کس دو بارش ندیده در یک جای

راست چون بانگش از دهن برخاست

خلق را موی بر بدن برخاست

مرغِ ایوان ز هولِ او بپرید

[...]

۳ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

اندرون از طعام خالی دار

تا در او نورِ معرفت بینی

تهی از حکمتی به علّتِ آن

که پُری از طعام تا بینی

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

دوش مرغی به صبح می‌نالید

عقل و صبرم ببُرد و طاقت و هوش

یکی از دوستان مخلِص را

مگر آواز من رسید به گوش

گفت باور نداشتم که تو را

[...]

۴ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

مَطَلب، گر توانگری خواهی

جز قناعت که دولتیست هَنی

گر غنی زر به دامن افشاند

تا نظر در ثوابِ او نکنی

کز بزرگان شنیده‌ام بسیار:

[...]

۳ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱

 

زنِ بد در سرایِ مردِ نکو

هم در این عالم است دوزخِ او

زینهار از قرینِ بد، زِنهار!

وَ قِنا رَبَّنا عَذابَ النّار

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲

 

ای گرفتارِ پای بندِ عیال

دیگر آسودگی مبند خیال

غمِ فرزند و نان و جامه و قوت

بازت آرد ز سیر در مَلَکوت

همه روز اتّفاق می‌سازم

[...]

۴ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

گلِ سرخش چو عارضِ خوبان

سنبلش همچو زلفِ محبوبان

همچنان از نهیب بَرْدِ عَجوز

شیر ناخورده طفلِ دایه هنوز

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

هَلَکَ النّاسُ حَوْلَهُ عَطَشاً

وَ هْوَ ساقٍ یَرَیٰ وَ لاٰ یَسْقی

دیده از دیدنش نگشتی سیر

همچنان کز فرات، مُسْتَسْقی

۲ بیت
سعدی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۹