یکی از مُتَعَبِّدان در بیشه زندگانی کردی و برگِ درختان خوردی.
پادشاهی به حکمِ زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر، برای تو مَقامی بسازم که فَراغِ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت اَنفاس شما مُسْتَفید گردند و به صَلاح اعمال شما اقتدا کنند.
زاهد را این سخن قبول نیامد و روی برتافت.
یکی از وزیران گفتش: پاسِ خاطر ملِک را روا باشد که چند روزی به شهر اندر آیی و کیفیّتِ مکان معلوم کنی، پس اگر صفایِ وقتِ عزیزان را از صحبتِ اَغیار کدورتی باشد، اختیار باقیست.
آوردهاند که عابد به شهر اندر آمد و بستانسرای خاصِّ ملک را بدو پرداختند، مقامی دلگشای، روان آسای.
گلِ سرخش چو عارضِ خوبان
سنبلش همچو زلفِ محبوبان
همچنان از نهیب بَرْدِ عَجوز
شیر ناخورده طفلِ دایه هنوز
وَ اَفاِنینُ عَلَیْها جُلَّنارْ
عُلِّقَتْ بِالشَّجَرِ الاَخْضَرِ نارْ
ملِک در حال، کنیزکی خوبروی پیش فرستاد؛
ازین مه پارهای، عابد فریبی
ملایک صورتی، طاووس زیبی
که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجودِ پارسایان را شکیبی
همچنین در عقبش غلامی بدیعالجمال، لطیفالاعتدال:
هَلَکَ النّاسُ حَوْلَهُ عَطَشاً
وَ هْوَ ساقٍ یَرَیٰ وَ لاٰ یَسْقی
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات، مُسْتَسْقی
عابد طعامهای لذیذ خوردن گرفت، و کسوتهایِ لطیف پوشیدن و از فَواکه و مَشموم و حَلاوات تمتّع یافتن و در جمالِ غلام و کنیزک نظر کردن و خردمندان گفتهاند: زلفِ خوبان زنجیرِ پایِ عقل است و دامِ مرغِ زیرک.
در سرِ کارِ تو کردم دل و دین با همه دانش
مرغِ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی
فیالجمله دولتِ وقتِ مجموع به روزِ زوال آمد. چنان که شاعر گوید:
هر که هست از فقیه و پیر و مرید
وز زبان آورانِ پاک نَفَس
چون به دنیایِ دون فرود آید
به عسل در بماند پایِ مگس
بار دیگر ملِک به دیدن او رغبت کرد.
عابد را دید از هیأتِ نخستین بگردیده و سرخ و سپید بر آمده و فربه شده و بر بالشِ دیبا تکیه زده و غلام پریپیکر به مِرْوَحهٔ طاووسی بالای سر ایستاده؛
بر سلامتِ حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند، تا ملک به انجام سخن گفت: چنین که من این هر دو طایفه را دوست دارم در جهان کس ندارد یکی علما و دیگر زُهّاد را.
وزیرِ فیلسوفِ جهاندیدهٔ حاذق که با او بود گفت: ای خداوند! شرطِ دوستی آن است که با هر دو طایفه نکویی کنی، عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند.
خاتونِ خوبصورتِ پاکیزهروی را
نقش و نگار و خاتمِ پیروزه گو مباش
درویشِ نیکسیرتِ پاکیزهخوی را
نانِ رِباط و لقمهٔ دریوزه، گو مباش
تا مرا هست و دیگرم باید
گر نخوانند زاهدم، شاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، یک عابد زاهد به دور از انسانها در جنگل زندگی میکند و پادشاهی به دیدنش میرود و پیشنهاد میدهد که برای او مکانی در شهر بسازد تا او بتواند به عبادت بپردازد و دیگران هم از برکت او بهرهمند شوند. زاهد ابتدا این پیشنهاد را نمیپذیرد اما وزیر پادشاه او را تشویق میکند تا به شهر برود و از نزدیک وضعیت را بررسی کند.
عابد به شهر میرود و در باغی زیبا مستقر میشود. پادشاه چند کنیز و غلام زیبا برای او میفرستد و عابد تحت تأثیر لذات دنیوی از جمله غذاهای لذیذ و زیبایی آنها قرار میگیرد و از حال عبادت دور میشود.
به تدریج عابد دچار تغییری میشود و از حالت اولش فاصله میگیرد. پادشاه از او دیدن میکند و متوجه تغییرات او میشود. وزیر پادشاه یادآوری میکند که شرط دوستی با علمای دین و زاهدان این است که به هر دو گروه احترام گذاشته شود؛ به علما کمک شود و زاهدان در فقر و زهد خود نگه داشته شوند.
در نهایت، داستان به این نتیجه میرسد که درگیر شدن در لذایذ دنیوی ممکن است انسان را از مسیر حقیقی خود دور کند و باید به زهد و صداقت پایبند ماند.
زاهدی بود (که از مردم دوری کرده) و در بیشه زندگی میکرد و از برگ درختان میخورد.
پادشاهی به رسم زیارت به دیدار او رفت و گفت: «اگر صلاح بدانی به شهر بیا و برای تو سرایی بسازم که بهتر بتوانی به عبادت بپردازی و مردم هم از برکت دعاهای شما بهرمند شوند و به درستی اعمال شما راهنمایی شوند.
زاهد این سخن را قبول نکرد و نپذیرفت.
معنی «پس اگر صفایِ وقتِ عزیزان را ...»: آنگاه اگر بر دامن پاک وقت آن یار عزیز از همنشینی با بیگانگان، تیرگی غباری نشیند، گزینش و اختیار با شماست یعنی میتوانید به بیشه بازگردید.
گفتهاند که آن عابد به شهر آمد و کاخ مخصوص شاه را به او دادند؛ جایگاهی دلگشا و دلپذیر!
گل سرخِ این بستانسرا چون رخسارِ نیکوان رنگ و بوی داشت و سنبلش چون گیسوی معشوقان در تاب بود،
با آنکه هنوز از آسیبِ سرمایِ پیرزن (هفت روز از زمستان؛ سه روز آخر بهمن و چهار روز اول اسفند) کودکِ دایهٔ ابر(=سبزه و گیاه) شیر (استعاره از آب) ننوشیده و سر از مهد زمین بر نکرده بود.
گلنار بر شاخهها بود چنانکه گویی آتشی بر درختِ سبز آویخته باشد.
ملک فورا دختری زیبا را به پیش فرستاد.
مهرویی بود بس زیبا، فریبای پارسایان، فرشتهروی و طاووس زیور
که پس از دیدارِ وی در عالم خیال هم در دل عابدان نقشِ صبر و آرام ظاهر نمیگشت و روی نمینمود.
هم در پسِ او غلامی نیکوروی، خوشاندام و موزون قامت [پیش فرستاد.]
مردم در پیرامونش از تشنگی جان میسپردند و وی ساقی(=نوشگر) بود، میدید و آب نمیداد.
چشم از دیدارش همچون مستسقی از آبِ گوارا سیر نمیشد.
عابد شروع به خوردن غذاهای خوشمزه کرد و پوشیدن لباسهای نرم و راحت؛ و از میوهها و عطرها و شیرینیها لذت برد و در زیبایی غلام و کنیز نگاه میکرد. دانایان گفتهاند: زلف و زیبایی خوبان، زنجیر عقل آدمی است و دام مرغ زیرک.
با آنهمه ادّعای دانایی، به راهت دین و دل دادم؛ اکنون من آن مرغ هوشیارم که با همه زیرکی از دام تو رهیدن نتوانم.
باری سلطنتی که آسودهدلی و پرداختن به حقّ است رو به هنگامِ زوال و نیستی آورد.
هرکه باشد چه دانای دین چه پیر مرشد و چه پیروِ مخلص چه گویندهٔ توانای روشندل،
چون به این سرایِ پستِ فرومایه سر فرو آورد، ناگزیر گرفتار میگردد، چنانکه مگس در میان انگبین.
حاکم دوباره تمایل پیدا کرد تا او را ببیند.
دید که عابد تغییر کرده و رخ و چهره او سرخ و سپید گشته و چاق شده و بر بالش حریر تکیه زده است و غلامی پریپیکر او را با بادبزنی از پر طاووس باد میزند.
هوش مصنوعی: او برای سلامتی حال خودش خوشحال بود و دربارهی موضوعات مختلف صحبت کردند، تا اینکه ملک سخن گفت: من هر دو گروه، یعنی علما و زاهدان، را در دنیا دوست دارم و هیچکس دیگری مانند آنها وجود ندارد.
معنی چند جملهٔ گفتار وزیر: ای خدایگان، به حکم دوستی لازم است که به هر دو گروه نیکی کنی؛ یعنی به دانشپژوهان سیم و زر ببخش تا باز هم به آموختنِ دانش بپردازند و به تارکانِ دنیا چیزی مبخش تا همچنان در زهد و پارسایی استوار باشند.
بانویِ زیباچهرهٔ پاکروی را اگر جامهٔ نگارین و سرای زرنگار و انگشتری پیروزه نباشد چه میشود، زیبایی وی را بس است.
صوفیِ نکو رفتارِ نیک خُلق اگر لقمهچینی نکند و بر خوانِ خانقاه نیز ننشیند و به قناعت بپردازد، خوشتر است.
تا من مال و منالی دارم و باز هم مرا خواسته(مال) لازم میآید، سزد که مرا پارسا نشمارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.