یکی را از ملوک مدّتِ عمر سپری شد، قائممقامی نداشت، وصیّت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در شهر اندر آید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویضِ مملکت بدو کنند.
اتفاقاً اوّل کسی که در آمد گدایی بود همه عمر لقمه اندوخته و رُقْعه دوخته.
ارکانِ دولت و اَعیانِ حضرت وصیّتِ ملِک به جای آوردند و تسلیمِ مَفاتیحِ قِلاع و خزاین بدو کردند و مدّتی مُلک راند تا بعضی امرایِ دولتْ گردن از طاعتِ او بپیچانیدند و ملوک از هر طرف به مُنازعت خاستن گرفتند و به مقاومت لشکر آراستن.
فیالجمله، سپاه و رعیّت به هم بر آمدند و برخی طرفِ بلاد از قَبْضِ تصرُّفِ او به در رفت.
درویش از این واقعه خستهخاطر همیبود تا یکی از دوستان قدیمش که در حالتِ درویشی قَرین بود از سفری باز آمد و در چنان مرتبه دیدش.
گفت: منّت خدای را، عَزَّ وَ جَلَّ، که گُلت از خار بر آمد و خار از پای به در آمد و بختِ بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری، تا بدین پایه رسیدی؛ اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً.
شکوفه، گاه شکفته است و گاه خوشیده
درخت، وقت برهنه است و وقت پوشیده
گفت: ای یارِ عزیز! تَعزیتم کن که جای تهنیت نیست. آنگه که تو دیدی، غمِ نانی داشتم و امروز تشویشِ جهانی.
اگر دنیا نباشد، دردمندیم
وگر باشد، به مهرش پایبندیم
حجابی زین درونآشوبتر نیست
که رنجِ خاطر است، اَر هست و گر نیست
مَطَلب، گر توانگری خواهی
جز قناعت که دولتیست هَنی
گر غنی زر به دامن افشاند
تا نظر در ثوابِ او نکنی
کز بزرگان شنیدهام بسیار:
صبرِ درویش به که بَذلِ غنی
اگر بریان کند بهرام، گوری
نه چون پایِ ملخ باشد ز موری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چنان پیش آمد که نخستین شخصی که به شهر درون آمد، دریوزهگری بود که تمام زندگانی به گدایی لقمهٔ نان فراهم کرده و وصله بر جامهٔ پارهٔ خود دوخته.
معنی «تسلیمِ مَفاتیحِ قِلاع و خزاین بدو کردند» : کلیدهای دژها و گنجها را به او سپردند.
معنی«گُلت از خار بر آمد و خار از پای به در آمد»:به کنایه مراد آن است که روزگار دشواریات به سر آمد و پس از تیرهروزی نیکبختی نصیبت شد. معنی « اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»: همانا با دشواری آسانی است.
گفت: ای دوست عزیز! مرا در این مصیبت به شکیب و صبر بخوان که جای مبارک باد گفتن نیست. آن زمان که مرا دیدار کردی اندیشهٔ یافتن یک قرص نان داشتم ولی امروز غم و اندوهِ یک عالَم دارم.
اگر ما را مال و خواستهٔ دنیا نباشد رنجهخاطر و اندوهگینیم و اگر باشد به دوستیِ آن سخت گرفتار.
دنیا پردهای است که جهانِ معنی را از نظر میپوشد و دل را سخت مشوّش میدارد؛ زیرا هم مالداری و هم حفظِ آن خودْ غمِ دل است و هم تنگدستی و ناداری.
اگر به حقیقت بینیازی خواهی، جز درویشی و خرسندی که ثروتی بی خونِ دل است، مجوی.
اگر توانگر دامن دامن زر نثار کند، هان تا چشم به کَرَم و احسان وی ندوزی،
چه من از اولیای دین این سخن بارها شنیدهام که شکیباییِ درویش بر ناداری و تهیدستی از بخششِ توانگر بسی برتر و فاضلتر است.
اگر بهرامشاه [پادشاه ساسانی] گورخری کباب کند و ببخشد، به پای ملخی که موری به نثارْ [نزد سلیمان] آورد نیرزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.