گنجور

 
سعدی

دزدی به خانهٔ پارسایی در آمد؛ چندان که جست چیزی نیافت. دلتنگ شد. پارسا خبر شد. گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود.

شنیدم که مردانِ راهِ خدای

دلِ دشمنان را نکردند تنگ

تو را کی میسّر شود این مَقام

که با دوستانت خلاف است و جنگ؟

مودّتِ اهلِ صفا، چه در روی و چه در قفا، نه چنان کز پست عیب گیرند و پیشت بیش میرند.

در برابر، چو گوسپندِ سلیم

در قفا، همچو گرگِ مردم‌خوار

هر که عیبِ دگران پیشِ تو آورد و شمرد

بی‌گمان، عیبِ تو پیشِ دگران خواهد برد