گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

توبرانی اگر ز درما را

نیست ره بر در دگر ما را

شکری کز تونیست باشد زهر

زهر تو هست چون شکرما را

ازگدایان خاکسار توایم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

ماه رویت ز بسکه پر نوراست

شد یقینم که مادرت حور است

شرح موی توسوره واللیل

وصف روی تو آیه نور است

موی تو نافه نافه ازمشک است

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

دل در آن طره ی گره گیر است

جای دیوانه زیر زنجیر است

چشم او گر بود غزال اما

مژه اش همچوچنگل شیر است

تیره شد آینه رخش از خط

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

گفتمش از غم توجانم خست

گفت طرفی ز عشق رویم بست

گفتمش بردی ازکفم دل ودین

گفت تقدیر شد ز روز الست

گفتمش چون کند به چشم تودل

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

نه همی حسن چهره دارددوست

کآنچه حسن است درجهان با اوست

حسن دلبر نباشد از خط و خال

چه بری لذت از گل ار بی بوست

بد گر از اورسد نباشد بد

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

گرد رویتخط سیاه گرفت

یا خسوف است وقرص ماه گرفت

هاله درچرخ گرد ماه گرفت

یا به آیینه زنگ آه گرفت

ترک چشمت برای غارت دل

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

رشک می آیدم ز پیرهنت

که زندبوسه هر زمان به تنت

مده از پیرهن به تن آزار

نکنم چاک دل چو پیرهنت

می درد پیرهن ز غنچه صبا

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

گوید ار کس زمعجزات مسیح

پیش لعل لب تو هست قبیح

همه عضو تودل برد از دست

کل شی من الملیح ملیح

من به وصف رخ توام اخرص

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

چهر تو آتش است وزلفت دود

چشمم از دود توست اشک آلود

سر رزم که باشدت کز زلف

به بر وسر توراست جوشن وخود

ز آمد و رفتن تودلگیرم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

شب شد وشمس منزوی گردید

شبروان وقت شبروی گردید

ای خوش آن چاکری که ازخدمت

مورد لطف خسروی گردید

روخیانت مکن که می ترسم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

التفاتی به ما ندارد یار

که زما یاد می نیارد یار

یار ما ابرر حمت است ودریغ

هیچ برکشت ما نبارد یار

اینکه دایم ز دیده خونبارم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

بس دل مرده زنده گردد باز

گر دهانت به خنده گردد باز

زلف تو سر کشی کند تا کی

گو که تا سرفکنده گردد باز

بنده ای کوگرفته آزادی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

دل تومایل جفا است هنوز

دل من بر سر وفا است هنوز

ای به بالا بلا مرا دل وجان

به بلای تومبتلا است هنوز

ای که پرسی خبر ز حال دلم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

دلبری دارد آن قمر که مپرس

عشقش آرد چنان به سر که مپرس

نه همی برده دل زمن که مرا

خون چنانکرده درجگر که مپرس

تیر از مژه چون زندپیشش

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

بر دلم خورده تیر مژگانش

نبرم جان ز زخم پیکانش

خویش را یوسف افکند در چاه

گر ببیند چه زنخدانش

خوار گردد به چشم بلبل گل

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

گر ببیند رخ تو را بلبل

خار گردد به پیش چشمش گل

چشم تو برده خواب از نرگس

زلف توبرده تاب از سنبل

همه گویند مه نموده خسوف

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

به جمال توگشته دل مایل

صد هزار آفرین به دیده ودل

دل وجان هر دورا دهد آسان

عاشقت را است دوریت مشکل

نه به بر حاضری ونه ظاهر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

کشدم بی تو بر بهشت ار میل

جای بادا به دوزخم در ویل

وصف روی تو سوره والشمس

شرح موی تو آیه واللیل

راه دارد دلار به دل ز چه رو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

تا گدای درتوام شاهم

شاه را رشک آید از جاهم

مهر وماهم مطیع فرمانند

حرکتشان بود به دلخواهم

بی خبر گرچه از خودم لیکن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

آتشی عشق زد به خرمن من

که دل وجان بسوخت درتن من

خون دل بسکه ریختم از چشم

لاله زاری شده است دامن من

غم عالم گرفته جا گوئی

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۲
۳