گنجور

 
بلند اقبال

گرد رویتخط سیاه گرفت

یا خسوف است وقرص ماه گرفت

هاله درچرخ گرد ماه گرفت

یا به آیینه زنگ آه گرفت

ترک چشمت برای غارت دل

فوج فوج از مژه سپاه گرفت

مست چشم توام نه از باده

شحنه دوشم به اشتباه گرفت

چشم مستت به جادویی وفسون

دل ز دست گدا وشاه گرفت

ز آتش عشق تو بسوخت تنم

یا که برقی به مشت کاه گرفت

شده آسوده دل بلند اقبال

تا به زلفت دلش پناه گرفت