گنجور

 
بلند اقبال

گر ببیند رخ تو را بلبل

خار گردد به پیش چشمش گل

چشم تو برده خواب از نرگس

زلف توبرده تاب از سنبل

همه گویند مه نموده خسوف

گر پریشان کنی به رخ کاکل

زلفت افتاده بر زنخدانت

همچوهاروت در چه بابل

بر سر قد تو بودخورشید

بر سر سرو اگر بود صلصل

هم ز رخ طعنه می زنی بر ماه

هم به لب نشئه می بری از مل

گر مرا کرده ای بلنداقبال

مددی کن که بگذرم از پل