گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

دست گیرید ساغر غم را

پاس دارید خاطر هم را

تا ز خورشید گل عرق نکند

کور سازید چشم شبنم را

قبلهٔ من شراب تلخ بیار

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

چین فدا باد زلف پرچین را

مدد از کفر می رسد دین را

همچو دل دین به باد می دادم

چه کنم چشم عاقبت بین را

می توان کرد جای در دل سنگ

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

حرف هر کس ز فکر خام خود است

جنبش هر که از مقام خود است

آسمان با وجود این همه شأن

متفکر به صبح و شام خود است

دیده ام شیخ و پیر و ترسا را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

حرف آن لب شنفتنم هوس است

سخن از باده گفتنم هوس است

سر او را که اظهر است از شمس

باز در دل نهفتنم هوس است

چون صبا خاک راه جانان را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

جامه از رنگ و از گلشن بدن است

آفتابی به زیر پیرهن است

دل عاشق تمام آیینه است

جام می پای تا به سر دهن است

عالم از خاک سر برآوردند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

عقل هندوی میفروش من است

گل و مل پیشکار هوش من است

داغ گل دل کباب صهبا خون

موسم برگ و عیش و نوش من است

سخن راست همچو تیر خدنگ

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

آنچه در شش جهات گردون است

بهر اثبات ذات بیچون است

آنچه آورده از عدم به وجود

به حقیقت نگر که موزون است

لیلیی را که نیستش طرفی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

گریه در بزم یار، بی ادبی است

خنده هم ز این قرار، بی ادبی است

اتحادم به امر مطلوب است

ورنه بوس و کنار بی ادبی است

ستم و جور درد عشقش را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

نیست روزی که این منادی نیست

نیست غم در دلی که شادی نیست

آدمی را ز حالت بشری

صفتی به ز نامرادی نیست

راز دل را به اشک می گفتم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

شوخ ما رسم قیل و قال گرفت

عاشقان را زبان حال گرفت

هر که دیوان خط و خال تو دید

شادمان گشت حسب حال گرفت

سرو قد تو در کنار دلم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

خرمی ز این دو روزه جان نتوان کرد

خواب در راه کاروان نتوان کرد

چه بنا مانده ای به جد و به اب

تکیه بر تل استخوان نتوان کرد

بسکه نازک فتاده طبع لطیفش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

خانهٔ نفس من خراب شود

یا خدا آتش من آب شود

باده با غیر خود منوش و مگو

گو دل عاشقان کباب شود

ساغر می به دست جانان ده

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

هر که از خود فرود می آید

آسمان در سجود می آید

دایم از خانمان سوختگان

نکهت داغ و دود می آید

به دل بی قرار من دیر است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

ساقیا ساغر شراب بیار

غم دلهای عاشقان بردار

راه عشاق بینوا سرکن

در طریق فنا قدم بردار

تشنگانند اوفتاده به خاک

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

همچو گرداب در قفای خودم

گرچه سرگشته ام به جای خودم

با بد و نیک کس چه کار مرا

راهبم در کلیسای خودم

به امید ثمر نه بی برگم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

شد زمین تکیه گاه درویشی

آسمان بارگاه درویشی

جادهٔ ایمن و طریق خوش است

تا به حق شاهراه درویشی

بی پر و بال می رسد تا عرش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

بس بلند است قصر و خانهٔ یار

در تصور ز سر فتد دستار

در رهش بسکه دست و پا زده ام

پا ز رفتار ماند و دست از کار

بعد از اینم غم حساب نماند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

انبیا راست شام باغ [و] حریم

شاهد او مقام ابراهیم

شام چشمی است بر رخ عالم

طاق ابرو مقام ابراهیم

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

دلبرم منعم است و من درویش

من چو او او گدا شود چه کنم

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

واقف از زاده و نزاده تویی

«عالم الغیب و الشهاده» تویی

عاشقان را تو می کنی سرمست

طرب افزای جام باده تویی

شهسواران به قوت تو سوار

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode