گنجور

 
سعیدا

نیست روزی که این منادی نیست

نیست غم در دلی که شادی نیست

آدمی را ز حالت بشری

صفتی به ز نامرادی نیست

راز دل را به اشک می گفتم

لیک طفل است اعتمادی نیست

از پی هیچ کس به جا نرسی

مر تو را گر خدای، هادی نیست

جز بیابان اشتیاق، [سعید]

ره به کویش ز هیچ وادی نیست