گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

هر شب از آتش رخسار تو سوزم چو چراغ

رود از فکر سرزلف تو دودم به دماغ

سوزم از رشک چه سوزد کسی از داغ غمت

هر کس از داغ غمی سوزد و من از غم داغ

سایه بر عارض گلرنگ تو انداخته زلف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

سر به پای توام ای کعبه جان نیست گزاف

گر بگویم که کند گرد سرم کعبه طواف

صورت آرزوی من ز گریبانت نمود

نیست آیینه درویش به جز سینه صاف

چیست این نافه اگر زانکه به چین آهو را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

رهروی خوش سخنی گفت ز پیران طریق

کاولین شرط درین راه رفیق است رفیق

طالب صحبت رندان شو و توفیق ادب

از خدا خواه که الله ولی التوفیق

چون به نظاره ساحل گذری خنده زنان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

باده پاک است و قدح پاک و حریفان همه پاک

عمر اگر در ره پاکان شودم صرف چه باک

به ریا طعنه مزن پیر مغان را که بود

ساحت عصمتش از وصمت این عارضه پاک

رفت در کوی تو صد سر که کسی تیغ ندید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

ای که چون غنچه دلی دارم از اندوه تو تنگ

همچو گل چند دورو باشی و چون لاله دو رنگ

جنگ من این همه با بخت از آن ست که تو

با همه صلح کنی با من دلسوخته جنگ

سر زلف تو به دست دگران می بینم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶

 

لعل جانبخش تو لا یبخل فیما یسال

چشم خون ریز تو لایسال عما یفعل

بعد عمری لبت ار وعده کامی دهدم

غمزه شوخ تو گوید ز کمین لاتعجل

قصد تو غایت جور است و جفا با چو منی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

آمدی سوی من و ز اشک خودم مانده خجل

که به ره پای تو چون سرو شد آلوده به گل

خون شد از رشک گلم دل، بنشین پیش دو چشم

که بشویم گلت از پای به خونابه دل

میل سیل مژه ام می کنی آری باشد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

هودج کیست بر این ناقه زرین خلخال

کش فتاده ست دو صد قافله جان در دنبال

هودج آن که اگر برفکند طرف نقاب

کوه و وادی شود از نور رخش مالامال

یاد روزی که پی محمل او می رفتم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

ای به وصف لب شیرین سخنت ناطقه لال

فهم سر دهنت پیش خرد امر محال

پیش ارباب کرم شرط ادب نیست طلب

حاجت ما همه دانند چه حاجت به سوال

گر خوشیم از تو به خوابی و خیالی چه عجب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

ساقیا زین هنر و فضل ملولیم ملول

ساغری ده که بشوییم ز دل نقش فضول

مشکل عشق چو حل می نشود چند نهیم

گوش ادراک بر افسانه اوهام و عقول

سحر از کوی خرابات برآمد مستی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل

کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل

ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا

گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل

کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۱

 

خواهم از تیغت پس از قتل استخوان خود قلم

تا کنم شرح غمت بر لوح خاک خود رقم

بر سرم ران روزی از راه کرم رخش جفا

تا کیم داری ز محرومی لگدکوب ستم

گر خم محراب ابروی تو بیند شیخ شهر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

خبر مقدم عیسی نفسی داد نسیم

که توان کرد به خاک قدمش جان تسلیم

تا شد آن ماه مسافر ز سر عشرت و ناز

ما به صد حسرت و دردیم درین شهر مقیم

یار را با من دلخسته قدیمی عهدی ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

زار می نالم و کس نیست که گوید حالم

پیش آن ماه که از دوری او می نالم

پای هر جا نهد آن سرو کنم روز به چشم

چون شود شب روم و دیده بر آنجا مالم

غنچه گو ناز مکن هر دم و گل نیز که من

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷

 

این چنین واله و شیدا که ز عشق تو منم

حاش لله که بود بی تو سر زیستنم

زارم از هجر تو کو بخت که همراه صبا

خویش را چون خس و خاشاک به کویت فکنم

تا رسیدی به من آواز سپاه تو گهی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

ای که دیدی رخ آن دلبر پیمان شکنم

یا رسیدی به سر کوی بت سیمتنم

چه شود گر بگذاری که به صدگونه نیاز

چشم تو بوسه زنم در قدمت سرفکنم

گر مرا زهره آن نیست که بینم رخ او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

بر سر کوی مغان بس بود این مرتبه‌ام

که نهادند لقب دردکش مصطبه‌ام

گر کند همدمت ای ماه مرا کوکب بخت

شاه سیار خجالت برد از کوکبه‌ام

من چو زر پاک عیارم به وفایت که مزن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

تنگ دل مانده به فکر دهن تنگ توام

سنگ بر سینه زنان از دل چون سنگ توام

داشتم حسن عنایت ز رخت چشم ولی

تنگی عیش رسید از دهن تنگ توام

گر شدم لاله صفت غرقه به خون عیب مکن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶

 

خاک آن در که چو کحل بصرش می دارم

هر شب آغشته به خون جگرش می دارم

سنگ بیداد که آن سمیبرم بر سر زد

بر سر از فخر به از تاج زرش می دارم

آب رو را که در آن کو مژه ام ریخت به خاک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۸

 

گرچه بر دل ز غم عشق تو باری دارم

لله الحمد که باری چو تو یاری دارم

گردم از رخ مبر ای اشک که این عطر وفا

یادگاری ز سم اسب سواری دارم

باغ من آن سر کوی است و بهار آن گل روی

[...]

جامی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۵
sunny dark_mode