گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

چهره بگشای، که از شوق بپرواز آیم

تا بود جان بتن از خود روم و، باز آیم

پر ز افغانم و خاموش چو ابریشم ساز

ناخن دادرسی کو که به آواز آیم؟!

تنم از ضعف چنان شد، که بسر منزل خویش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

ما ز هر عشرت دنیا بسخن ساخته ایم

بلبلانیم و، ز عالم بچمن ساخته ایم

خون خوردیم و ز ادب نام لب او نبریم

به انار دل از آن سیب ذقن ساخته ایم

کام ما نیست بجز رخصت بوسی ز لبش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۹

 

بنشین تا رخت از تاب نظر غازه کنیم

با لب لعل تو، یکدم نمکی تازه کنیم

نسخه صحبت ما زود ز هم میپاشد

مگرش از سخن زلف تو شیرازه کنیم

خواهد از گریه شادی شب وصل تو نثار

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶

 

پا ز دولت نخورد، ترک سر درویشان

ره بحشمت ندهد، خاک در درویشان

ندهد حاجتشان، راه بتصدیع کسی

بار صندل نکشد، دردسر درویشان

طایر گلشن قدسند ز فارغبالی

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

تو که بر خار تحمل نتوانی رفتن

قدمی راه توکل نتوانی رفتن

منعم از مو ره این مرحله باریک تر است

تو باین عرض تجمل نتوانی رفتن!

اولین گام ره عشق، بر آتش زدن است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

شمع بینش که مرا بود جهان ز آن روشن

مشکل اکنون کندم تا سر مژگان روشن

روزنش را نبود چشم بخورشید سیاه

کلبه یی کان بود از مقدم یاران روشن

از هم ریخت جفا، خاطر بیرحمان جمع،

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷

 

که تواند شدن از بزم تو طناز برون؟

تا تو در خاطر مایی نرود راز برون

بسکه از باده وصف تو، سیه مست شده است

نبرد حرف سر از جاده آواز برون

بربایندگی نسبت رخسار تو کبک

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

شوخیش را نکند گوشه نشین خانه زین

جوش این باده فزون است ز پیمانه زین

از ره چشم، بتان در دل کس جای کنند

حلقه چشم رکابست در خانه زین

دیده ها از مژه پر ساخته، پروانه شدند

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸

 

نیست بلبل چو من و، گل نه چنانست که تو؛

بر رخ گل، عرق شبنم از آنست که تو

آتشین چهره گذشتی ز چمن صبحدمی،

چمن از دیده نرگس نگرانست که تو

بنگاهی مگر از خاک رهش برگیری،

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

غیر محرومی رویت نبود کار نگاه

نیست جز حسرت دیدار تو، دربار نگاه

هرکجا میروی ای شوخ، همان در نظری

چه شبیه است خرام تو، برفتار نگاه!

بسکه اشک از غم او ریخته ام، چون رگ لعل

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۳

 

نیست او شاه که دارد کمر سیم و زری!

اوست شه، کو بر هر سفله نبندد کمری!!

نیست جز خجلت از احباب تهیدستان را

بید را جز عرق بید نباشد ثمری

مرد امروز بنقش درم و دینار است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۴

 

چون ز صحرای عدم گشت بتن جان راضی؟

گوهر ار بحر چرا شد به نگیندان راضی؟!

سنگ چیم کرد کسی بهتر ازین خلق جماد؟

اوست مجنون که نگردد به بیابان راضی!

میکند شانه ز سر پنجه شیران، ترسم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۵

 

همچو ناخن، شده خم بر در سلطان تاکی؟!

در گشاد گره جبهه دربان تاکی؟!

ز آب روی و، مژه تر، ز تذلل پی نان

آب و جاروب کشی بر در دونان تاکی؟!

کردن آزار جهانی، ز طمع بهر شکم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

چون کند شمع رخت را انجمن پروانگی

شیشه نگذارد بساغر، خدمت پیمانگی

سازدت آزاد از بند قبا دیوانگی

از گریبان، طوق بر گردن نهد فرزانگی

بسکه جا کرده است در دل، تار تار سنبلش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

زینت اهل صفا، آمده عریان بدنی

زده فانوس دم از نور، ز یک پیرهنی

بعد مردن، به تن مرد خدا بر در دوست

جامه‌ای نیست برازنده‌تر، از بی‌کفنی

تار و پود تن زارت چو ز هم خواهد ریخت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

برگی از باغ تو، هر رنگ گل زیبایی

گردی از راه تو، هر سروقد رعنائی

بهر نظاره گلزار تو، هر غنچه تلی

پیش مجنون تو هر برگ گلی، صحرائی

هفت چرخست، ز گلزار تو یک غنچه تنگ

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - وصف بهار و ستایش شاه حیدر نسب ایران، حارس کشور دین شاه سلیمان صفوی

 

نوبهار است و درو و دشت دگر روح فزاست

سبزه تر به سرانگشت ز دل عقده گشاست

بسکه دلکش بود از فیض هوا خاک چمن

بید مجنون بفلک میرود و، رو بقفاست

میتوان کرد در آن سیر بهار دیگر

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مذمت ابنای روزگار و مدحت امام همام حضرت موسی کاظم «ع »

 

نیست با دوستی خلق جهان هیچ دوام

در نمک خوارگی ابنای زمانند چو کام

چشم سختند، چو آیینه پی دیدن عیب

نرم چشمند ولیکن همگی چون بادام

مهرشان را چو بجویند، پر است از کینه

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵ - ترتیب سور قرآنی

 

گر بترتیب ندانی سور قرآنی

«فاتحه » پس «بقره » باشد و «آل عمران »

پس از آنهاست «نسا»، «مائده »،«انعام »،«اعراف »

دگر«انفال »و دگر«توبه » و «یونس » میدان

پس از آن «هود» و دگر «یوسف » و «رعد»، «ابراهیم »

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶ - در ستایش صدر اعظم و بث الشکوی و آفرین شاه عباس ثانی

 

ای فلک قدر که از افسر خاک در شاه

سر اقبال رسیده است ترا بر کیوان

تویی آن آصف دستور که نال قلمت

دفتر جور و ستم را شده خط بطلان

آب یاقوت سراپا عرق خجلت شد

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode