نیست او شاه که دارد کمر سیم و زری!
اوست شه، کو بر هر سفله نبندد کمری!!
نیست جز خجلت از احباب تهیدستان را
بید را جز عرق بید نباشد ثمری
مرد امروز بنقش درم و دینار است
جانب سکه صورت نکند کس نظری
ره بسر منزل وحدت، نبری از کثرت
قدمی باخود اگر در ره حق همسفری
همچو آه سحری تا همه جا ره داری
گر بغیر از در حق راه بجایی نبری
بیتوکل شدهای واعظ، از آن محتاجی
نبری ره به در دوست، از آن دربهدری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تبیین اهمیت ارزشهای حقیقی و روحانی در مقابل مادیات میپردازد. او میگوید که شاه واقعی کسی است که نیازی به جواهرات و زینتهای ظاهری ندارد و از برتری بر دیگران خودداری میکند. او همچنین به خجلت و شرمندگی تهیدستان اشاره میکند و تأکید میکند که انسان باید به روح و حقیقت توجه کند و از کثرت و مادیات دوری کند. در نهایت، شاعر این نکته را یادآور میشود که برای رسیدن به حقیقت و هدف نهایی، باید قدم در راه درست برداریم و به در دوست تأکید دارد.
هوش مصنوعی: او شاهی نیست که به ثروت و زیبایی تکیه کند. او حقیقتاً پادشاه است که بر همه افراد بیارزش و پست، خود را نمیفروشد و به آنها وابسته نمیشود.
هوش مصنوعی: تنها چیزی که برای از دوستان بیبضاعت باقی مانده، همین خجالت است و بدون تلاش و کوشش، هیچ دستاوردی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: امروز مردان فقط به پول و ثروت توجه دارند و به شکل و ظاهر سکهها هیچ کس نگاه نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر جستجوی حقیقت قدم میگذاری، نباید از تنوع و تفاوتها فاصله بگیری؛ چراکه تنها با درک کثرتها میتوانی به وحدت حقیقی دست یابی.
هوش مصنوعی: مانند آه سحرگاهی که در همه جا میتواند به حرکت درآید، اگر غیر از درستی و حقیقت به جایی بروی، به هدف نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: واعظ، تو به خودت تکیه کردهای و از آنچه به خدا وابسته است فاصله گرفتهای، به همین خاطر نمیتوانی به سوی دوست واقعیات راه پیدا کنی و در نتیجه در بیراههای سرگردانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینْت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری
غم تو چند خورم و انده تو چند برم
[...]
چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری
باز برگرد به بستان در چون کبک دری
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری
که به چشم تو چنان آید، چون درنگری
آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد
زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری
تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری
زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری
می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک
[...]
گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری
گشت تابنده ز دریای معانی گهری
سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک
ملکالعرش عطا داد ملک را پسری
ملک باغ است و در آن باغ ملک سنجر هست
[...]
شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ
از در آنکه شب و روز درو در نگری
گرمی و تری در طبع هلاک شکرست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.