گنجور

 
واعظ قزوینی

تو که بر خار تحمل نتوانی رفتن

قدمی راه توکل نتوانی رفتن

منعم از مو ره این مرحله باریک تر است

تو باین عرض تجمل نتوانی رفتن!

اولین گام ره عشق، بر آتش زدن است

تو باین فکر و تأمل نتوانی رفتن

چشمه های پل این آب، ز موج خطر است

با گرانجانی ازین پل نتوانی رفتن

تا تو از پا نکشی خار علایق واعظ

بره خواهش آن گل نتوانی رفتن

 
sunny dark_mode