صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۹
چشم دارم که مه نو سفرم باز آید
روشنی بخش چراغ نظرم باز آید
چون صدف مشرق خمیازه شده است آغوشم
به امیدی که گرامی گهرم باز آید
نفس پا به رکابم دم عیسی گردد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۰
چون قلم بر سر غمنامه هجران آید
دل به جان، آه به لب، اشک به مژگان آید
گر شب هجر سیاهی شود و آه قلم
نامه شوق محال است به پایان آید
موج ساکن نشود قلزم بی پایان را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۱
بوی دل از نفس باد صبا میآید
میتوان یافت کز آن زلف دوتا میآید
بیقناعت نتوان شد به سعادت مشهور
این صفیری است که از بال هما میآید
ناله و خنده این باغ به هم پیچیده است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۲
حسن در پرده نیرنگ چرا می آید؟
گل بیرنگ به صد رنگ چرا می آید؟
گرنه در پرده دل مطرب دمسازی هست
از جگر ناله به آهنگ چرا می آید؟
حسن سنگین دل اگر کعبه مشتاقان نیست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۳
به کف شعله اگر نقد شرر میآید
دل رم کرده ما هم ز سفر میآید
دست پیچیدن و دل بردن و پنهان گشتن
هرچه میگویی از آن موی کمر میآید
چرخ را آه شرربار من از جا برداشت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۴
سرخوش از صحبت ارباب هوس می آید
شعله طور ز دلسوزی خس می آید
ناکسی بین که سر از صحبت من می پیچد
سر زلفی که به دست همه کس می آید
ای گل شوخ که در شیشه گلابت کردند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۵
چشم آیینه گر از خواب بهم می آید
مژه عاشق بیتاب بهم می آید
خون گرم است علاج دهن شکوه زخم
رخنه دل ز می ناب بهم می آید
خس و خاری که درین دامن صحرا پهن است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۶
از لب خلق دم باد خزان میآید
بوی کافور ازین مردهدلان میآید
باده پاک گهر چشم مرا دریا کرد
کار سنگ یده از رطل گران میآید
دست بر خاطر آگاه ندارد شیطان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۷
خانه بر دوش غریبی ز وطن میآید
رو خراشیده عقیقی به یمن میآید
آنچه بر زلف ایاز از دهن تیغ نرفت
از حسودان به سر زلف سخن میآید
حرم عصمت یوسف چه نشاطانگیز است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۸
کلکم از سیر بدخشان سخن می آید
سرخ رو از سر میدان سخن می آید
شور غیرت به نمکدان مسیح افکندن
از شکر خنده پنهان سخن می آید
تیر از جوشن الماس ترازو کردن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۹
دلبری از خم گیسوی سخن می آید
بوی فیض از گل شب بوی سخن می آید
عقده دل که در او ناخن الماس شکست
فتحش از جنبش ابروی سخن می آید
پنجه در پنجه اعجاز مسیحا کردن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۰
گر خس و خار ز گرداب برون می آید
خواجه از عالم اسباب برون می آید
نشود عقل حریف می گلرنگ به زور
ناشناور کی ازین آب برون می آید؟
سد یأجوج سخن نیست به جز خاموشی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۱
ناله ای کز دل بیدرد برون می آید
تیغی از پنجه نامرد برون می آید
غم دنیا نه حریفی است که مغلوب شود
مرد ازین معرکه نامرد برون می آید
رنگ در آب و گلم گریه خونین نگذاشت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۲
اگر از سنگ رگ سنگ برون میآید
ریشه غم ز دل تنگ برون میآید
باده روح درین شیشه نخواهد ماندن
آخر این آینه از زنگ برون میآید
سنگ اطفال به مجنون چه تواند کردن؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۳
خط ز خال لب جانانه برون می آید
آه افسوس ازین دانه برون می آید
حرف صدق از لب دیوانه برون می آید
زین صدف گوهر یکدانه برون می آید
عشرت روی زمین خانه خرابان دارند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۴
دعوی عشق ز هر بوالهوسی میآید
دست بر سر زدن از هر مگسی میآید
اوست غواص که گوهر به کف آرد، ورنه
سِیْرِ این بحر ز هر خار و خسی میآید
از دل خسته من گر خبری میگیری
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۵
آب در دیده پیمانه می می آید
این چه شورست که از کوچه نی می آید
نفس عیسوی از سینه خم می جوشد
بوی روح از لب پیمانه می می آید
اشک را موی کشان تا سر مژگان آورد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۶
چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید
حسن سهل است، ز معشوق ادا می باید
سنبل زلف ترا یک سر مو نیست کمی
گل رخسار ترا رنگ حیا می باید
به سر زلف تسلی نتوان کرد مرا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۷
هر طرف لاله رخی هست، نظر می باید
داغ بر روی هم افتاده، جگر می باید
عشق بیباک مرا در رگ جان افکنده است
پیچ و تابی که در آن موی کمر می باید
دیدن لاله و گل آب بر آتش نزند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۸
سرو بستان حیا غنچه جبین می باید
نرگس باغ ادب پرده نشین می باید
شوخ چشمی که به صیادی دل می آید
نگهش در پس مژگان به کمین می باید
چشم مخمور و نگه سرخوش و لبها میگون
[...]