گنجور

 
صائب تبریزی

به کف شعله اگر نقد شرر می‌آید

دل رم کرده ما هم ز سفر می‌آید

دست پیچیدن و دل بردن و پنهان گشتن

هرچه می‌گویی از آن موی کمر می‌آید

چرخ را آه شرربار من از جا برداشت

دیگ کم‌حوصلگان زود به سر می‌آید

هست تا بر فلک از اختر سیار اثر

سنگ بر شیشه ارباب هنر می‌آید

ای خوشا عالم امید و برومندی او

نخل این باغ به یک روز به بر می‌آید

این نه دریاست، که از کاوش این سنگدلان

اشک تلخی است که از چشم گهر می‌آید

لاله دارد خبر از برق سکبسیر بهار

که نفس سوخته از خاک بدر می‌آید

صائب از سیر گلستان سخن می‌آیم

گل خورشید مرا کی به نظر می‌آید؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

بازم از دیده در بار گهر می‌آید

لعل‌فام است مگر خون جگر می‌آید

تیر مژگان که زند ترک کمان ابروی من

پیش پیکان وِیَم سینه سپر می‌آید

هر زمانی که تصور کنم آن روی چو مه

[...]

هلالی جغتایی

دم آخر، که مرا عمر به سر می‌آید

گر تو آیی به سرم، عمر دگر می‌آید

گر نگریم جگر از درد تو خون می‌بندد

ور بگریم ز درون خون جگر می‌آید

منم آن کوه غم و درد، که سیلاب سرشک

[...]

صائب تبریزی

سخنی کز دهن تنگ تو برمی‌آید

راز غیب است که از پرده به در می‌آید

از گلستان در و دیوار و ز آیینه قفاست

آنچه از حسن تو ما را به نظر می‌آید

آمد کار من و رشته تسبیح یکی است

[...]

صامت بروجردی

اربعین آمد و اشکم ز بصر می‌آید

گوئیا زینب محزون ز سفر می‌آید

باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست

کز اسیران ره شام خبر می‌آید

جرس از سوز جگر نالدو گوید به ملا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه