گنجور

 
صائب تبریزی

سرو بستان حیا غنچه جبین می باید

نرگس باغ ادب پرده نشین می باید

شوخ چشمی که به صیادی دل می آید

نگهش در پس مژگان به کمین می باید

چشم مخمور و نگه سرخوش و لبها میگون

زاهد کوی خرابات چنین می باید

بر سر تخت دم از عشق زدن بی معنی است

عاشق بی سر و پا خاک نشین می باید

اشک چون بی اثر افتاد به خاکش بسپار

صدف بدگهران زیر زمین می باید

همه آهونگهان بر سر مجنون جمعند

چشم بد دور، نظرباز چنین می باید

صائب اسباب جنونم همه آماده شده است

گوشه چشمی ازان زهره جبین می باید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فضولی

گفتمش دل ز غمت زار و حزین می‌باید

گفت آری سخن اینست چنین می‌باید

گفتمش چشم تو در گوشه ابرو چه خوشست

گفت پاکیزه‌نظر گوشه‌نشین می‌باید

گفتمش بهر چه از من بربودی دل و دین

[...]

صائب تبریزی

عاشق آزرده و محزون و غمین می باید

صاحب گنج گهر تلخ جبین می باید

خیره چشمان هوس را ادبی در کارست

حسن بی قید ترا چین به جبین می باید

همچو خورشید به ذرات جهان گرم درآی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه