گنجور

 
صائب تبریزی

اگر از سنگ رگ سنگ برون می‌آید

ریشه غم ز دل تنگ برون می‌آید

باده روح درین شیشه نخواهد ماندن

آخر این آینه از زنگ برون می‌آید

سنگ اطفال به مجنون چه تواند کردن؟

این شرار از جگر سنگ برون می‌آید

شیوه عشق وفادار همان یکرنگی است

حُسن هرچند به صد رنگ برون می‌آید

خون چو شد مشک، نماند به ته پوست نهان

از عقیقش خط شبرنگ برون می‌آید

حسن سنگین دل اگر گشت ملایم چه عجب؟

مومیایی ز دل سنگ برون می‌آید

می‌شود صائب از آن موی‌کمر نازک‌تر

تا سخن زان دهن تنگ برون می‌آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode