گنجور

 
صائب تبریزی

از لب خلق دم باد خزان می‌آید

بوی کافور ازین مرده‌دلان می‌آید

باده پاک گهر چشم مرا دریا کرد

کار سنگ یده از رطل گران می‌آید

دست بر خاطر آگاه ندارد شیطان

گرگ در گله ز تقصیر شبان می‌آید

در کمانخانه ابروی بلند اقبالش

تیر بی خواست در آغوش کمان می‌آید

مگر از رخنه دل روی ترا بینم سیر

ورنه تنها چه ز چشم نگران می‌آید؟

گرچه پیری، مشو از حیله شیطان ایمن

بیشتر وقت سحر خواب گران می‌آید

کار ما را چه سرانجام تواند دادن؟

سخن ما که به کار دگران می‌آید

ناتوان باش که در ملک اجابت صائب

ناوک سست‌کمانان به نشان می‌آید

 
 
 
مولانا

یا رب این بوی خوش از روضه جان می‌آید

یا نسیمیست کز آن سوی جهان می‌آید

یا رب این آب حیات از چه وطن می‌جوشد

یا رب این نور صفات از چه مکان می‌آید

عجب این غلغله از جوق ملک می‌خیزد

[...]

سعدی

آن نه عشق است که از دل به دهان می‌آید

وان نه عاشق که ز معشوق به جان می‌آید

گو برو در پس زانوی سلامت بنشین

آن که از دست ملامت به فغان می‌آید

کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد

[...]

امیرخسرو دهلوی

سبزه‌ها می‌دمد و آب روان می‌آید

ابر چون دیده من گریه‌کنان می‌آید

از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن

هوسی در دل هر پیر و جوان می‌آید

سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش

[...]

سلمان ساوجی

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید

که پری پیکری از عالم جان می‌آید

سر سودای تو گنجی است نهان در دل من

به زیان می‌رود آن چون به زبان می‌آید

من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم

[...]

کمال خجندی

از لب او سختی چون به زبان می‌آید

گوییا آب حیاتی به دهان می‌آید

خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت

در دل خسته مراه نیز چنان می‌آید

بر در او نه منم آمده جان بر کف دست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه