گنجور

 
صائب تبریزی

سرخوش از صحبت ارباب هوس می آید

شعله طور ز دلسوزی خس می آید

ناکسی بین که سر از صحبت من می پیچد

سر زلفی که به دست همه کس می آید

ای گل شوخ که در شیشه گلابت کردند

هیچ یادت ز اسیران قفس می آید؟

روی گردان نشود صافدل از دشمن خویش

آخر آیینه به بالین نفس می آید

صائب از گردش چرخ است فغان دل ما

می رود محمل و آواز جرس می آید