سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲
روز محشر بزم دست سوی افسر خویش
بید مجنونم و خود سایه کنم بر سر خویش
صدف من نگشادست دهن پیش سحاب
خاک مالیده حبابم به لب ساغر خویش
ناله دور است ز زنجیر در گوشه نشین
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
صرف شد عمر من ای یار غلط کردم حیف
در پی چون تو ستمگار غلط کردم حیف
مدتی بود در این شهر گمان می کردم
من تو را یار وفادار غلط کردم حیف
بوده یی با من سودا زده چون مهر و فلک
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵
موج جوهر شوم از تیغ زبانت گردم
چون خط پشت لب از گرد دهانت گردم
از خجالت نتوانم به تو نزدیک شدن
چون تهیدست بر اطراف دکانت گردم
گر نشینی به چنین پای تو را بوسه زنم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹
لب گشایی به تکلم ز کلامت گردم
مژده وصل رسانی ز پیامت گردم
جلوه قامت تو روح روان است مرا
خیز و بخرام که از طرز خرامت گردم
دهن از بردن نام تو شده کان شکر
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
بنده مرحمت چشم سیاهت گردم
از سر چپ غلط انداز نگاهت گردم
هاله را بینم و آغوش هوس بگشایم
ماه را بینم و از روی چو ماهت گردم
خط شبرنگ گل روی تو را بنده شوم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷
چهره افروخت چو گل بهر تماشا رفتم
جلوه یی کرد که چون سرو من از جا رفتم
از غمش مردم و پا بر سر خاکم ننهاد
گردبادی شدم و دامن صحرا رفتم
عشق را خواستم و دست ز عالم شستم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷
مجلس افروزیی رخساره نیکویت کو
کاکل افشانی آن قامت دلجویت کو
طایر ناوک مژگان تو پر ریخته شد
قادر انداز کمانداریی ابرویت کو
لیلی حسن تو چادر شب خط پوشیده
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱
نوخط من ز سفر تا به وطن آمدهای
سرمه چشمی و در دیده من آمدهای
زلف شبرنگ تو دل برده ز سوداگر مشک
رفتهای جانب هند و ز ختن آمدهای
قامت سرو خطت سبزه و رخسار تو گل
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲
چهره افروخته همچون گل باغ آمدهای
ساغر باده به کف تازه دماغ آمدهای
چه کنم تا به لبت راه سخن بکشایم
تو که محجوبتر از غنچه باغ آمدهای
لالهزاری که دلم داشت خزان ساختهای
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳
جانب کلبهام ای ماهجبین آمدهای
آفتابی به تماشای زمین آمدهای
زاهد و مست به دنبال تو زنار به دوش
بهر تاراج دل و غارت دین آمدهای
شده از نکهت گل خاطرت آشفتهدماغ
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵
چهره افروخته از باده ناب آمدهای
بهر پرسیدن دلهای کباب آمدهای
در دل ای توبهشکن قصد هلاکم داری
بر کمر تیغ به کف جام شراب آمدهای
دوش در کلبهام آتش زده رفتی چون برق
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸
تا تو ای یوسف مصری ز سفر آمدهای
نور چشمی و در آغوش نظر آمدهای
کرده بال و پر خود فاخته پایاندازت
بس که چون سرو چمن تازه تر آمدهای
رفته بودی تو چو خورشید به کشورگیری
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲
جان به لب آمده و نیست ز جانان مددی
وقت من تنگ شد ای دیده گریان مددی
چین بر ابرو زده و جانب من کرد نگاه
یار من بر سر جور آمده یاران مددی
روزگاریست که کارم به خدا افتادست
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷
سر مگو آنکه شود خم پی احسان کسی
بشکن آن دست که بوسد لب دامان کسی
در تمنای تو محراب بغل وا کرده
سوی مسجد مرو از بهر خدا جان کسی
شانه بر دست چو مشاطه صبا می گردد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸
غنچه گردید گل قسمتم از کم سخنی
چون نفس تنگ شده روزیم از بی دهنی
ندهد هیچ کسی آب سخن های مرا
شد دلم خون به تمنای عقیق یمنی
نام صاحب هنران تا به قیامت باقیست
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲
شمع بزمی و چو یوسف به نظر میآیی
از کدام انجمن ای جان پدر می آیی
نیست مرغان چمن را خبر از آمدنت
بس که چون بوی گل و باد سحر میآیی
سرو چون سایه نفس سوخته در دنبالت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳
کفر و دین یکسان بود در مذهب دیوانگی
جنگ با کونین دارد مشرب دیوانگی
یا معلم لیلی و مجنون ندارند احتیاج
عشق استادی کند در مکتب دیوانگی
خاک صحرا را به رقص آورد شور گردباد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵
از کدامین چمن ای سرو روان می آیی
همچو گل برزده دامان به میان می آیی
چین به ابرو زده چشم لبالب و غضب
ترکش ناز پر از تیر و کمان می آیی
ماه را پیرهن هاله به تن چاک شده
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶
گل به سر بر زده و پا به حنا می آیی
سرو من از چمن نشو و نما می آیی
هر که از دور تو را دید جوان می گردد
تازه روز چون خضر از آب بقا می آیی
گل کند غنچه صفت خنده خود را پنهان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷
همچو گل کیسه لبالب ز درم می آیی
لب پر از خنده چو ارباب کرم می آیی
نقش پای تو مرا قبله نما می گردد
همچو آهو ز بیابان حرم می آیی
نرگس از دیدن رخسار تو دیوانه شود
[...]