گنجور

 
سیدای نسفی

گل به سر بر زده و پا به حنا می آیی

سرو من از چمن نشو و نما می آیی

هر که از دور تو را دید جوان می گردد

تازه روز چون خضر از آب بقا می آیی

گل کند غنچه صفت خنده خود را پنهان

چون تو در پیرهن شرم و حیا می آیی

کوچه باغ نظرم گشته لبالب ز گلاب

عرق آلوده چو شبنم ز کجا می آیی

هر که در کوچه تو را دید مرا می گوید

بی محابا به سر کوی بلا می آیی

ز غزالان حرم آهوی مشکین شده اند

دامن افشان ز بیابان خطا می آیی

کعبه و بتکده بر دامنت آویخته اند

به طواف دل بیچاره ما می آیی

خم شده قامتم از بار غمت چون محراب

بهر پرسیدنم از بهر خدا می آیی

سیدا بس که سبکروح تر از برگ گلی

در چمن پیشتر از باد صبا می آیی